خوب بو بکش پدرجان

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۲۳
    254
  • ۰۱/۰۴/۱۳
    253
  • ۹۹/۱۲/۲۹
    249
  • ۹۹/۱۲/۰۹
    -
  • ۹۹/۱۲/۰۷
    248
  • ۹۹/۱۲/۰۵
    247
  • ۹۹/۰۹/۱۴
    245

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۷
تیر

چشم هایم را می بندم

و دهانم را از رؤیا پُر می کنم

به پشت خوابیده ام

و قلبم

سرم را تکان می دهد.

 

نگاه کن!

این شاخه درست دیوانگی های مرا دارد.

 

«بروسان»


فایل صوتی

۲۴
تیر

زانو زده بر خاک

زمین را نگاه می کنم

 علف را نگاه می کنم

حشره را نگاه می کنم

لحظه را نگاه می کنم

شکفته

آبی ِ آبی

به زمین بهاران مانی تو ، نازنین من

تو را نگاه می کنم .

 

خفته بر پشت ،

آسمان را می بینم

شاخه های درخت را می بینم

لکلک ها را می بینم بال زنان

به آسمان بهاران مانی تو ، نازنین من

تو را می بینم .

 

آتشی افروخته ام به صحرا

شب هنگام

آتش را لمس می کنم

آب را لمس می کنم

پارچه را لمس می کنم

سکه را لمس می کنم

به آتش اردوگاهی زیر ستاره ها مانی تو

تو را لمس می کنم .

 

میان آدمیانم و آدمیان را دوست می دارم

عمل را دوست می دارم

اندیشه را دوست می دارم

نبردم را دوست می دارم

در نبردمن موجودی انسانی ئی تو

تو را دوست می دارم 

 

«ناظم حکمت»


فایل صوتی

۱۵
تیر

عشق با سر مدارا می کند

و دل را

از پا در می آورد.

 

دلم

پرتقال خونی وسط میدان جنگ

گردوی نارسی که دست را سیاه می کند

شاخه ای که پرندگان را رنج می دهد

دلم

باران دیوانه در پناه دو کوه.

 

«بروسان»

فایل صوتی

۰۹
تیر

می خواهم نامه ای برایت بنویسم

که به هیچ نامه ی دیگری شبیه نباشد

و زبانی نو برای تو بیافرینم

زبانی هم تراز اندامت

و گستره ی عشقم!

 

می خواهم از برگ های لغت نامه بیرون بیایم

و از دهانم اجازه ی سفر بگیرم!

خسته ام از چرخاندن زبان در این دهن!

دهانی دیگر می خواهم

که بتواند به درختِ گیلاس،

یا چوب کبریتی بَدل شود!

دهانی که کلمات از آن بیرون بریزند،

مانندِ پریانِ دریایی از امواج دریا

و کبوتران

از کلاهِ شعبده باز!

 

کتاب های دبستانم را از من بگیرید

و نیمکت های کلاسم را،

گچ ها و قلم ها و تخته سیاه را

از من بگیرید،

تنها واژه یی به من ببخشید

تا آن را

چون گوشواری به گوش معشوقِ خود بیاویزم!

 

انگشتانی تازه می خواهم،

برای دیگرگونه نوشتن!

از انگشتانی که قد نمی کشند،

از درختانی که نه بلند می شوند و نه می میرند بیزارم!

 

انگشتانی تازه می خواهم،

به بلندای بادبانِ زورق و گردنِ زرافه،

تا معشوقه ی خویش را پیراهنی از شعر بیافم

و الفبایی نو بیآفرینم برای او!

الفبایی که حروفش

به حروفِ هیچ زبانِ دیگری مانند نباشند!

الفبایی به نظمِ باران!

الفبایی از طیفِ ماه

و درد برگ های بید

زیر چرخ دلیجانِ آذر ماه!

 

می خواهم گنجی از کلمات را پیشکشت کنم

که هرگز هیچ زنی به نصیب نبٌرده و نخواهد بٌرد!

کسی به تو مانند نبوده وٌ نیست!

می خواهم هجاهای نامم

و خواندنِ نامه هایم را

به سینه ی خسته ات بیاموزم!

می خواهم تو را به زبانی نو بدل کنم!

 

«نزار قبانی»

 

فایل صوتی