۲۵۱
جمعه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۵۰ ق.ظ
در یادم که می نشینی
هر بار
آیینه ای در سینه ام ترک بر می دارد
و دلم
خون آلود
زندانی این هزارتوی ترک خورده غبارآلود است
باید سرنوشت انسان در نرسیدن باشد
اگر نه
همهی این گشتن های سراسیمه
سیزیف وار
در کوچه های سال های گذشته
نفرین نامعلوم سهمگینی، تعبیر می شود
این خطوط ناتمام است
در یکی از همین کوچه ها
دراز می کشم.
- ۰۰/۰۳/۲۸