خوب بو بکش پدرجان

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۲۳
    254
  • ۰۱/۰۴/۱۳
    253
  • ۹۹/۱۲/۲۹
    249
  • ۹۹/۱۲/۰۹
    -
  • ۹۹/۱۲/۰۷
    248
  • ۹۹/۱۲/۰۵
    247
  • ۹۹/۰۹/۱۴
    245

۳ مطلب در بهمن ۱۳۸۸ ثبت شده است

۰۸
بهمن

مال کافکاس فکر کنم....

خدا ، زندگی ، حقیقت. این ها فقط نام های مختلفی هستند که به یک واقعیت داده ایم.فقط تجربه شان می کنیم.واقعیتی که به آن نام های گوناگون می دهیم و می کوشیم به نحوی از عهده ی درکش برآئیم ، در رگ و پی و حواس ما جریان دارد.در درون ماست.شاید به همین علّت است که نمی توانیم نسبت به آن دیدی وسیع داشته باشیم. آن چه واقعاً قابل فهم است ، راز است ، تاریکی است.این جا مأوای خداست. و چه بهتر ، چون بدون این پوشش محافظ ، ممکن بود بر خدا غلبه کنیم که در خصلت بشر است. پسر ، پدر را از تخت فرمانروایی به زیر می کشد. اینست که خدا باید در تاریکی پنهان بماند. چون انسان نمی تواند به او نزدیک شود ، دست کم به تاریکی پیرامون الوهیت حمله می برد. به درون این شب یخبندان آتش می اندازد . ولی شب انعطاف دارد . عقب می نشیند . این است که دوام می یابد و آن چه فنا می پذیرد تاریکی فکر بشر است ، سایه روشن قطره ی آب!

 

 

۰۶
بهمن

من نازی تب و مداد زردم

 

من: های!
دکتر: هوی!
من: شما کی ‌هستین؟
دکتر: قطب نما
به عبارت دیگر معرف گل‌ها
مادر مرتع خوش‌بختی
مشوق پروار شدن
هنوز نشناختین
من: نه
دکتر: ببین! عزیز من
اگر به چرخ قطار دقت کنی‌
گوشه‌ش با حروف قرمز نوشته شده کنترل شد
ما مامور کنترلیم.
من دکترم.
من: خوب، که چی ‌بشه
دکتر:... مرد حسابی
افلاطون نتونست بگه که چی‌بشه
اون وقت من می‌تونم؟

 

 

۰۳
بهمن

ساعت 4/00صبح:

خوابیدن تو خوابگاه نیروهای پستی این دردسرا رو هم داره!

ساعت- 7/00 صبح:

مسئول شب اومد بالا سر بچه ها درو که باز کرد داد زد:پاشو آقا ساعت 7 شد یه ربع دیگه همه تو میدون صبحگاه به خط شین!بعد مثل این که یاد یه چیزی افتاده باشه صداشو آروم کرد و لی باز با همون لحن گفت:پاشو آقا سریع برو صبحونه بگیر!اگه کا محسن خودش نرفته بود مأموریت شما جرئت می کردین تا الآن بخوابین پاشین دیگه!من نشسته بودم.نگاهش که به من افتاد لبخندی زد و گفت:چطوری لوجستیک!چه شاهانه می خوابی پسر!گفتم سلام آقای شاهماری!به نظرت قیافه ی من مثل آدماییه که شاهانه خوابیدن؟خندید و گفت:مگه مجبوری اینجا می خوابی؟خوب می اومدی پیش من می خوابیدی!

شاهماری گروهبانه.مسئول مخابرات (یا به قول فاوای گردان یا فن آوری گردان).رسمیه اما اخلاقش مثل بقیه رسمیا نیست.سربازاش همه از دستش راضین مثل اینکه.تا قبل ازینکه از پله های حمام بیفته پایین پاهاش له بشه همش اینور اونور بود اما حالا مدتیه که بیشتر تو اتاقشه مگر یه همچین روزی که مسئول شب گردانه.

پا شدم پوشیدم بیام بیرون از سرما خشکم زد سریع پریدم تو آسایشگاه .نمی شد نرفت تو صبحگاه!!

ادامه دارد..........