مال کافکاس فکر کنم....
خدا ، زندگی ، حقیقت. این ها فقط نام های مختلفی هستند که به یک واقعیت داده ایم.فقط تجربه شان می کنیم.واقعیتی که به آن نام های گوناگون می دهیم و می کوشیم به نحوی از عهده ی درکش برآئیم ، در رگ و پی و حواس ما جریان دارد.در درون ماست.شاید به همین علّت است که نمی توانیم نسبت به آن دیدی وسیع داشته باشیم. آن چه واقعاً قابل فهم است ، راز است ، تاریکی است.این جا مأوای خداست. و چه بهتر ، چون بدون این پوشش محافظ ، ممکن بود بر خدا غلبه کنیم که در خصلت بشر است. پسر ، پدر را از تخت فرمانروایی به زیر می کشد. اینست که خدا باید در تاریکی پنهان بماند. چون انسان نمی تواند به او نزدیک شود ، دست کم به تاریکی پیرامون الوهیت حمله می برد. به درون این شب یخبندان آتش می اندازد . ولی شب انعطاف دارد . عقب می نشیند . این است که دوام می یابد و آن چه فنا می پذیرد تاریکی فکر بشر است ، سایه روشن قطره ی آب!