162
جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۲:۲۲ ب.ظ
تاریک ترین گوشه ی وجودم را نوری خیره کننده پر می کند.
برای انکار این رویا توانی فوق انسانی لازم است که من حالا ندارم.
در آن دور دست ها حجمی را می شناختم که از خود خالی بود و برای یک «او» تمام مفاهیم زندگی اش را تغییر داد. و حجم که به قالب درآید محصور شود و زشت شود و رسوای حجم ها.
به قالبت که درآمدم نه تو تاب آوردی حجم به قالب درآمده ام را و نه من بی حرمتی به قالب تورا.
پس داستان شروع می شود و تمام می شود. بی آن که کسی به یاد داشته باشد که زمانی در دوردست ها حجمی بود که از خود خالی نبود.