خوب بو بکش پدرجان

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۲۳
    254
  • ۰۱/۰۴/۱۳
    253
  • ۹۹/۱۲/۲۹
    249
  • ۹۹/۱۲/۰۹
    -
  • ۹۹/۱۲/۰۷
    248
  • ۹۹/۱۲/۰۵
    247
  • ۹۹/۰۹/۱۴
    245

Unknown

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۸۹، ۰۸:۳۸ ب.ظ
  • دارم یه چیزی می خونم. مادر صدام می زنه. 

 - : صلا بیا

-: کار دارم

-: یه لحظه بیا آشپزخونه کارت دارم

جلو پنجره وایساده. می دونه که اون پنجره رو دوس ندارم. 

-: بیا دم پنجره

-: چی شده؟ (می رم دم پنجره)

-: اون خونه روبرویی رو نگاه کن

-: خانم چه کاریه؟

-: خونه نیستن. چند روزیه خونه نیستن.

-: خب؟

-: اون پنجره رو نگا کن. گربه هه رو می بینی؟

یه گربه خاکستری جلو پنجره وایساده. 

-: بله می بینم. 

-: از وقتی که رفتن اون تو گیر کرده.جایی نرو که نتونی ازش بیای بیرون

(این خانم تا به حال که یادم نمیاد منو نصیحت کرده باشه.)

.....................................

جواب سلاما که یادت بره، ار صاحب داشته باشی، باید حلوای خیراتتو بپزن!

جواب سلاما یادم می رفت!

 

هاجر - حسین پناهی

نظرات  (۳)

و من یه سیلی خواباندم توی گوش.وگفتم: قدرشو بدون.ببینش ؛بشنفش ؛قبل از اینکه بره و دود سیگار ،تو گلوت بشکنه.
پاسخ:
بله همینطوره
ای کاش من جای تو بودم
پاسخ:
همین جایی که من هستم؟
مگه داری چه کار میکنی که مامانت این نصیحتو بهت کرده؟ تو هم جواب سلام یادت رفته
پاسخ:
حلوا بلدی بپزی؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی