از همین ادامه ها...
روز سیزدهم
اینجا یه بازی رو اختراع کردن بچه ها. اینکه روزا رو با کد افراد می شمرن تا ببینن روز مربوط به کد کدوم یک از بچه ها از همه بهتره یا بدتره!! امروز روز سیزدهم بود یعنی روز کد 13 یعنی من.
دوازده ساعت گذشته رو دویدیم، پریدیم، داد زدیم، از دیوار پریدیم اونور، سینه خیز رفتیم و کلی کارا ی دیگه. مربی تاکتیک همین اولین جلسه زهر چشم گرفت. گفت تازه این اولشه. تازه باید از ماشین درحال حرکت حتی با سرعت 100 بپریم. آخر کلاس هم منو کشید کنار گفت مواظب خودت باش. همیشه تو گروهان من این شماره کُدی که تو داری یه مشکلی براش پیش میاد.جل الخالق!
ظهر که شد نشسته بودم رو نیمکت جلو گروهان چشامو بسته بودم داشتم تو دلم آواز می خوندم. یکی داد زد کُد سیزده! چشامو باز کردم. فرمانده گروهان بود. اومد جلو. پاشدم. گفت چرا نمی ری حسینیه؟ گفتم خبریه مگه؟ گفت نمی دونم. صدای اذان اومد. نظری نداری؟ گفتم نه. گفت نماز نمی خونی؟ گفتم نه. گفت چرا؟ گفتم مسلمون نیستم. گفت پس چی هستی؟ گفتم نمی دونم فعلا هیچی. گفت پدرمادرت چی؟ گفتم فک کنم مسلمون باشن. گفت چه مذهبی؟ گفتم چطور مگه؟ گفت جواب بده. جواب دادم. گفت این حرفایی که پیش من زدی رو دیگه تکرار نکن اینجا پیش کسی. موقع نمازها هم برو یه جا که کسی نبینتت. اه چقدر طول کشید خسته شدم. دیگه اینجوری نمی نویسم.
روز سی و چهارم
خودکارم رو عوض کردم. این مهمترین وشاید تنها اتفاق بحث برانگیز در بیست روز گذشته بود.
ادامه دارد هم...