گفت و گوی من و نازی زیر چتر
نازی: بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنه.
می گم که خیلی قشنگه که بشر تونسته آتیشو کشف بکنه
و قشنگتر اینه که
یادگرفته گوجه را
تو تابه ها سرخ کنه و بعد بخوره.
راسی راسی ؟ یه روزی
اگه گوجه هیچ کجا پیدانشه
اون وقت بشر چکار کنه ؟
من : هیچی نازی
دانشمندا تز می دن تا تابه ها را بخوریم
چشم سگ که هم بیاد
موی گربه خیس بشه
لادن و نسترن رو گاو بچره
معناشون این می شه:
«علم ثابت کرده آهن پروتئین داره و پُر ویتامینه»
برای پاپای اعظم
نامه از دربار می آد
اون وقتش تو نیمه شب
وقتی پاپا با زنش دعواش بشه
آیه نازل میشه
صبح زودش تو کلیسا که بوی بلوط می ده
بعد از صرف ناقوس
می رسونن به حیوون و نبات که
«کُلُوا من فلزات»:
...
وقتی آهنا همه تموم بشه
اون وقت بشر
لباسارو می کنه و با هلهله
از روی آتیش می پره
نازی : تو جیبت دسمال کاغذی داری؟
من : نه جونی!
می خوای چی کار؟
نازی : می خوام اشکام سایه ی زیر چشامو نشوره
دوربین لوبیتل مهریه مو
اگه با هم بخوریم
هلهله های من وتو
چطوری ثبت می شه؟
من : عشق من!
آب ها لنز مورب دارند
آدمو واروونه ثبتش می کنند
عکسمون تو آب برکه تا قیامت می مونه
نازی : رنگی یا سیاه سفید ؟
من : من سیاه و ...تو سفید
نازی : آتیش چی ؟ تو آبا خاموش نمی شن آتیشا؟
من : نمی دونم والله
چتر رو بدش به من!
نازی : اون کسی که چتر رو ساخت عاشق بود؟
من : نه عزیز دل من ‚ آدم بود