خوب بو بکش پدرجان

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۲۳
    254
  • ۰۱/۰۴/۱۳
    253
  • ۹۹/۱۲/۲۹
    249
  • ۹۹/۱۲/۰۹
    -
  • ۹۹/۱۲/۰۷
    248
  • ۹۹/۱۲/۰۵
    247
  • ۹۹/۰۹/۱۴
    245

لاک پشت

پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۸۹، ۱۱:۱۰ ب.ظ

 

من وراننده با صدای جیغ به آن بلندی از خواب بیدار نشدیم. زن رئیس وقتی که سرش را از روی صندلی عقب بلندکرد و ما دو نفر را دید که انگار نه انگار و هنوز خوابیم ، جیغ دیگری کشید و با این جیغ دومی از هوش رفت. جیغ اوّلی مال لاک پُشته بود و جیغ دومی مال ما. لاک پُشته زنده بود و تا صبح زیر و روی پتو و لابه لای شمدها و لباس های زیر پتو و روی بدن زنده ای که زیر پتو وول می خورد راه می رفت و ما مُرده بودیم و از سر جای خودمان تکان نمی خوردیم. زن رئیس تا صبح بارها و بارها از هوش رفت و هر بار که از هوش می رفت،لاک پُشته یک قلقلکی به او می داد و او را به هوش می آورد. زن رئیس از بس که ترسید و جیغ کشید زنده ماند، اما ما دو نفر به دلیل بی خیالی و بی تحرّکی یخ زدیم و هیچ نفهمیدیم که چه اتفاقاتی افتاد. صبح که رئیس با گروه نجات آمدند سراغ ماشین، هیچ انتظار نداشتند که هیچ کدام از ما سه نفر زنده مانده باشد. زنده ماندن زن رئیس را به حساب یک معجزه ی باورنکردنی و دستهای غیبی گذاشتند و این معجزه آن چنان هیجانی به وجود آورد که مُرده بودن ما اصلن به حساب نمی آمد. وخب، معلوم است. هیچ کس لاک پُشته را حتا ندید. وقتی که رئیس زنش را بغل کرد و برد و گروه نجات مُرده ها را جمع و جور کردند و ماشین را هم با جرثقیل بردند، لاک پُشته روی برف هایی که دیگر داشت آب می شد تنها ماند. هیچ کس نبود که او را بردارد ببردتوی همان رودخانه و زیر همان پُل - سر جای خودش.

 

برگرفته از داستان«زیر همان پل»نوشته جعفر مدرس صادقی  

 

 

نظرات  (۵)

صلا خنده داره هیچ وقت یه متن اینقد منو هی درگیر نکرده بود یه چیزی تو این منو مجبور می کرد که باز بخونمش اخرش فهمیدم چیه  بعد این جمله این معجزه آن چنان هیجانی به وجود آورد که مُرده بودن ما اصلن به حساب نمی آمد خود یارو هم خودشو فراموش می کنه  یعنی نویسنده میگه و گروه نجات مُرده ها را جمع و جور کردند خوشم اومد این یارو کیه نویسنده  می شناسیش؟
جعفر مدرس صادقیاهل اصفهاننابغهاوج کارشو احتماا تو گاوخونی دیده باشی
خوب فک کنم گاوخونی کار قرصی باشه(البته به نظر من). فیلمش رو هم بهروز افخمی ساخته با شاه بازی عزت انتظامی. توش می خونه :(با آواز بخون)دلم می خواد تریاکو ترکش کنمصبحا برم رودخونه ورزش کنم.یه تریلوژی عاشقانه هم داره : سفر کسراکله اسبشریک جرمیه سری هم ترجمه داره تو کتاب« لاتاری، چخوف و داستان های دیگر»
متنش قشنگ بود. تا به حال اسمش رو نشنیده بودم
گشتم تو نت کاری ازش پیدا نکردم البته واسه دانلود پیشنهاد بده که گیج نشم می دونی که وقت کم دارم بگو چیو بخونم زود تهیه کنمش

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی