لاک پشت
من وراننده با صدای جیغ به آن بلندی از خواب بیدار نشدیم. زن رئیس وقتی که سرش را از روی صندلی عقب بلندکرد و ما دو نفر را دید که انگار نه انگار و هنوز خوابیم ، جیغ دیگری کشید و با این جیغ دومی از هوش رفت. جیغ اوّلی مال لاک پُشته بود و جیغ دومی مال ما. لاک پُشته زنده بود و تا صبح زیر و روی پتو و لابه لای شمدها و لباس های زیر پتو و روی بدن زنده ای که زیر پتو وول می خورد راه می رفت و ما مُرده بودیم و از سر جای خودمان تکان نمی خوردیم. زن رئیس تا صبح بارها و بارها از هوش رفت و هر بار که از هوش می رفت،لاک پُشته یک قلقلکی به او می داد و او را به هوش می آورد. زن رئیس از بس که ترسید و جیغ کشید زنده ماند، اما ما دو نفر به دلیل بی خیالی و بی تحرّکی یخ زدیم و هیچ نفهمیدیم که چه اتفاقاتی افتاد. صبح که رئیس با گروه نجات آمدند سراغ ماشین، هیچ انتظار نداشتند که هیچ کدام از ما سه نفر زنده مانده باشد. زنده ماندن زن رئیس را به حساب یک معجزه ی باورنکردنی و دستهای غیبی گذاشتند و این معجزه آن چنان هیجانی به وجود آورد که مُرده بودن ما اصلن به حساب نمی آمد. وخب، معلوم است. هیچ کس لاک پُشته را حتا ندید. وقتی که رئیس زنش را بغل کرد و برد و گروه نجات مُرده ها را جمع و جور کردند و ماشین را هم با جرثقیل بردند، لاک پُشته روی برف هایی که دیگر داشت آب می شد تنها ماند. هیچ کس نبود که او را بردارد ببردتوی همان رودخانه و زیر همان پُل - سر جای خودش.
برگرفته از داستان«زیر همان پل»نوشته جعفر مدرس صادقی