گزارش
اجسامِ زرد
چشمانِ زرد
بویِ بدِ زرد
و هنوز غوطه وَرَم در این دنیایِ زرد
من وام دارِ توأم؟
من وام دارِ توأم!
ساکت می نشینم و به صدایت گوش می دهم
باشد ، این هم برای تو
تمام آسمان
گهواره ی کودکِ زردِ خیالِ من است
لاجرم،
لالایی می خوانم برایش تا خوابش نبرد
چه می گفتم؟!
گفت: این جا چه می کنی؟
گفتم: راه ، مرا به اینجا آورد.
- : هنوز زود است
- : دیگر دیر شده است.
- : مرا می شناسی؟
- : کاش نمی شناختمت
و برایم نگاهبانانش - که خود نمی دانستند - را فرستاد
پا پس نکشیدم
- : دیگر بس است!
- : بس است بس است بس است بس است بس است بس است بس.......
و کودک آرام خوابش برد
آرام هزاران کرمِ بدبو در سرم نفوذ کردند
و چون دست نداشتم
نمی توانستم سَرم را بگیرم
و چون دهان نداشتم
نمی توانستم فریاد بزنم
و ترکیدم!
ذرات وجودم به فضا رفتند
و من همه جا بودم
در یک جا
مادرم را دیدم که نمی خندید
پدرم راه می رفت
و آن قطعه ی بدبویِ خلقت
با چشمانِ زل زده اش نگاهم می کرد
انگار نمی دانست من همه جا هستم
من بودم
رفتم،
ایستادم،
خوابیدم،
در همان لحظه
و پی بردم
که صدای سکوت بلندترین صداست
و دیگر نبودم!
دوشنبه 3 اردیبهشت 86 ساعت 11:12