خوب بو بکش پدرجان

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۲۳
    254
  • ۰۱/۰۴/۱۳
    253
  • ۹۹/۱۲/۲۹
    249
  • ۹۹/۱۲/۰۹
    -
  • ۹۹/۱۲/۰۷
    248
  • ۹۹/۱۲/۰۵
    247
  • ۹۹/۰۹/۱۴
    245

۱۹۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مداد زردم» ثبت شده است

۲۴
تیر

زانو زده بر خاک

زمین را نگاه می کنم

 علف را نگاه می کنم

حشره را نگاه می کنم

لحظه را نگاه می کنم

شکفته

آبی ِ آبی

به زمین بهاران مانی تو ، نازنین من

تو را نگاه می کنم .

 

خفته بر پشت ،

آسمان را می بینم

شاخه های درخت را می بینم

لکلک ها را می بینم بال زنان

به آسمان بهاران مانی تو ، نازنین من

تو را می بینم .

 

آتشی افروخته ام به صحرا

شب هنگام

آتش را لمس می کنم

آب را لمس می کنم

پارچه را لمس می کنم

سکه را لمس می کنم

به آتش اردوگاهی زیر ستاره ها مانی تو

تو را لمس می کنم .

 

میان آدمیانم و آدمیان را دوست می دارم

عمل را دوست می دارم

اندیشه را دوست می دارم

نبردم را دوست می دارم

در نبردمن موجودی انسانی ئی تو

تو را دوست می دارم 

 

«ناظم حکمت»


فایل صوتی

۱۵
تیر

عشق با سر مدارا می کند

و دل را

از پا در می آورد.

 

دلم

پرتقال خونی وسط میدان جنگ

گردوی نارسی که دست را سیاه می کند

شاخه ای که پرندگان را رنج می دهد

دلم

باران دیوانه در پناه دو کوه.

 

«بروسان»

فایل صوتی

۰۹
تیر

می خواهم نامه ای برایت بنویسم

که به هیچ نامه ی دیگری شبیه نباشد

و زبانی نو برای تو بیافرینم

زبانی هم تراز اندامت

و گستره ی عشقم!

 

می خواهم از برگ های لغت نامه بیرون بیایم

و از دهانم اجازه ی سفر بگیرم!

خسته ام از چرخاندن زبان در این دهن!

دهانی دیگر می خواهم

که بتواند به درختِ گیلاس،

یا چوب کبریتی بَدل شود!

دهانی که کلمات از آن بیرون بریزند،

مانندِ پریانِ دریایی از امواج دریا

و کبوتران

از کلاهِ شعبده باز!

 

کتاب های دبستانم را از من بگیرید

و نیمکت های کلاسم را،

گچ ها و قلم ها و تخته سیاه را

از من بگیرید،

تنها واژه یی به من ببخشید

تا آن را

چون گوشواری به گوش معشوقِ خود بیاویزم!

 

انگشتانی تازه می خواهم،

برای دیگرگونه نوشتن!

از انگشتانی که قد نمی کشند،

از درختانی که نه بلند می شوند و نه می میرند بیزارم!

 

انگشتانی تازه می خواهم،

به بلندای بادبانِ زورق و گردنِ زرافه،

تا معشوقه ی خویش را پیراهنی از شعر بیافم

و الفبایی نو بیآفرینم برای او!

الفبایی که حروفش

به حروفِ هیچ زبانِ دیگری مانند نباشند!

الفبایی به نظمِ باران!

الفبایی از طیفِ ماه

و درد برگ های بید

زیر چرخ دلیجانِ آذر ماه!

 

می خواهم گنجی از کلمات را پیشکشت کنم

که هرگز هیچ زنی به نصیب نبٌرده و نخواهد بٌرد!

کسی به تو مانند نبوده وٌ نیست!

می خواهم هجاهای نامم

و خواندنِ نامه هایم را

به سینه ی خسته ات بیاموزم!

می خواهم تو را به زبانی نو بدل کنم!

 

«نزار قبانی»

 

فایل صوتی

۲۶
خرداد

امشب همه غم های عالم را خبر کن
بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن
ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین
ای چون دل من، ای خموش گریه آگین
در پرده های اشک پنهان، کرده بالین
ای میهن، ای داد
از آشیانت بوی خون می آورد باد
بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟
ای میهن، ای غم!
چنگ هزار آوای بارانهای ماتم
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق
مرغی که می خواند
مرغی که می خواست
پرواز باشد...
ای میهن، ای پیر
بالنده ی افتاده، آزاد زمین گیر
خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها
ای میهن!
در اینجا سینه ی من چون تو زخمی است...
در اینجا، دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد
دمادم، دمادم...

«ابتهاج»

«مشکاتیان»

فایل صوتی

۰۴
خرداد

یکی را از حکما شنیدم که می‌گفت: هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند.

سخن را سر است ای خداوند و بُن

میاور سخن در میان سُخُن

خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش

نگوید سخن تا نبیند خموش

 

«گلستان»

فایل صوتی

۲۴
ارديبهشت

حرف که می زنی انگار

سوسنی در صدایت راه می رود.

 

حرف بزن

می خواهم صدایت را بشنوم

تو باغبان صدایت بودی

و خنده ات

دسته کبوتران سفیدی

که به یکباره پرواز می کنند.

تو را دوست دارم

چون صدای اذان در سپیده دم

چون راهی که به خواب منتهی می شود

تو را دوست دارم

چون آخرین بسته ی سیگاری در تبعید.

 

«غلامرضا بروسان»

فایل صوتی

۱۳
ارديبهشت

سلام رساندند . . .

ملکه هایی که بریده ای از دیگهای مسین بر سر داشتند.

دختران شایسته ای که موهاشان را در شب عروسی شانه کردند.

و به نوبت چشم و شکمشان بار دار شد.

کودکان چشم نخودی که زود شوهر کردند.

وزنان نازایی که دیر مردند.

سلام رساندند . . .

بازیگران سینما نرفته  ،   شاعران بی سواد   و  نقاشان بی کاغذ!

حناهایی که هرگز به دنیا نیامدند ،

گلابتون هایی که زن یحیی نبودند ،

توله سگهای سیاه و سفیدی که توله سگهای سفید و سیاه زائیدند ،

و هیچ یک  نمی دانستند ،

سلام رساندن به کسی که سلام را می فهمد سخت است!

وهدیه دادند  . . .

پیرزنان تنها موی سیاهشان را  ،  پرستارها لبخند باقی مانده را ،

رخت شور ها دستکش  ،  ماما ها شیفت خواب

وخدمه های اتاق وایتکس و ملافه ی چرک، تنها پنجره باز دخمه شان را

باز هم هدیه داری . . .

زندانی ها تنها راه فرارشان را

دیوانه ها روز ملاقات را

مادران پانزده ساله ، لالایی را که بلد بودند

و مادربزرگ های سی ساله ، تنها قصه ی به یاد مانده شان را

زنی که درد می کشید ، قرص مسکن

دختران آخرین بزغاله ی نفروخته

سرزا رفته ها ، آخرین نفس

گوژپشت ها  تمام خواب های صاف را

و جزامی ها به جای سیگار ، ریه های سالمشان را هدیه کردند!

من هزاران زن تنها را دیدم که سحرها ، دیگ های خالی را به یادت سر کشیدند.

و خدا را با نام کوچکش صدا کردند و دعایت کردند  . . .

و دعایت کردند . . .

من ملکه های بی تاجی را می شناسم ، که بلندی ناخن هایشان را داده اند

 و چروک پای چشم گرفته اند

و زنبور های سیاه و سفیدی ، که شش ضلعی های خانه شان را

با آب دهان شوهر افلیجشان چسبانده اند.

من مورچه ی سیاهی را می شناسم ، که هزار بار از یک دیوار سفید بالا رفته

و با سر به زمین خورده!

و خدمه هایی را که واریس های پایشان ،

هم اندازه ی  گردنبندهای صاحب خانه هاشان شده!

من زنان ساده ای را دیده ام ، که دست های ترک خورده شان را ،

در انتظار خاکستر های تکانده شده زیر پنجره ی اتاقت گرفته اند

من قافله ی احمقی را می شناسم ، که در پایان نمایش  ،

همیشه به دنبال دو کبریت نیم سوخته می گشت!

گل سر قبر نیاکانش!

 

ما فرزندان این قرن کافریم .

قرن مانیفست های سیاه نیچه

تزهای خاکستری بکت

و آنتی تزهای مسخ پاپ اعظم ...

 

 

... و زنان ، بیشترین قربانیان همیشه ی تاریخ بود ه اند

تنها موجوداتی که اسم اعظم عشق را از برند

زیرا که مادرند

زیبایی از عشق پدید می آید همان گونه که روز از خورشید

و ما به دست خودمان ابرهای مسموم می سازیم

و به دور از چشم خورشید

در سایه ی باران های مسمومش

همه چیز را مغشوش می کنیم

از عشق برای زنان هوویی ساختیم

که چشم ها را بر حضور عینی و علمی شان کور کرده است

و عاصی می شویم و دیوانه

وقتی عشق را می بینیم که با چادر کج و زنبیل پر از خرت و پرت های نازیبا

با مرغ مرده

نفس نفس زنان به خانه می آید

واقعیات از تخیلات قوی ترند

ومکرراً تکرار می کنیم

که هیچ چیز خیال انگیزتر از خود واقعیت نیست

پا برهنه به استقبال عشقی بروید که با زنبیل و مرغ مرده می آید

و مادران را دریابید که اگر دیر شود می میرند

و بخشی از ما را با خود به زیر گل می برند .

حریم محدود اندیشه های ما همچنان محدود خواهد ماند

و ما مرتب تکرار می شویم و با صورت مسئله ای که بر تخته حیات باقی است.

 

 

شنبه: باران

یکشنبه: جلبک.

دوشنبه: دُرنا

سه شنبه: انسان.

 

«حسین پناهی»

 

فایل صوتی

 

 


۲۸
اسفند

وقتی گفتم :
«دوستَت می دارم»
می دانستم که شورش کرده اَم بر قبیله اَم
وَ به صدا در آورده اَم شیپورِ رسوایی را !

می خواستم تخت ستم را واژگون کنم
تا جنگل ها برویند و
دریاها آبی تر شوند
وَ آزاد گردند
تمام کودکان جهان !
اتمامِ عصرِ بربریت را می خواستم مرگ واپسین حاکم را !

می خواستم با دوست داشتن تو،
درِ تمام حرم سراها را بشکنم
وَ پستان زنان را
از بین دندان مَردان نجات دهم !

وقتی گفتم :
«دوستَت می دارم»
می دانستم که الفبایی تازه را اختراع می کنم ،
به شهری که در آن
هیچ کس خواندن نمی داند !
شعر می خوانم ،
در سالُنی متروک
وَ شرابم را در جام کسانی می ریزم
که یارای نوشیدنشان نیست !

وقتی گفتم :
«دوستَت می دارم»
می دانستم که هماره ،
بَربَرها را با نیزه های زهرآلود و
کمان های کشیده
در تعقیب خود خواهم یافت !
عکسم را بر دیوارِ خواهند چسباند
و اثرِ انگشتانم را در پاسگاه ها خواهند گرفت !


جایزه ی بزرگ به کسی می رسد
که سَرِ بُریده اَم را بیاورد
وَ چون پُرتقالی لُبنانی
بر سَردرِ شهر بیآویزد !
وقتی نامت را بر دفترِ گُل ها می نوشتم
می دانستم که مَردُم را در مقابل خود خواهم دید !
درویش ها وُ ول گردها را...


آنان که در ارثیه شان نشانی از عشق نیست ،
بر ضدِ من اند !
می خواهم واپسین حاکم را نابود کنم دولت عشق تو را برپا دارم !
می دانم که در این انقلاب ،
تنها گُنجشکان در کنارِ من خواهند بود !

 

« قبانی»

۰۲
بهمن

به ندرت حرف تازه ای پیدا می شه

۲۱
دی

دنبال به یادآوردن نباشید

خاصه با چشم هایش