تاریک
روشن
سرانجام
بازگو کیستی
ای قدرتی که به خدمتش کمر بسته ام
قدرتی که همواره خواهان شر است
اما همیشه عمل خیر می کند
گوته - فاوست
فرقی نمی کنه !
گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
شب باشه ، یا روز !
زمستون باشه ، یا تابستون !
چای بخوری ، یا یه کوفت دیگه !
ضبط مسخره ات اینور تلویزیون مسخره ات باشه ،
یا اون ورش !
یساری بخونه یا گروه پینک فلوید !
پرده پنجره کشیده باشه یا نباشه !
سیگار بکشی ، یا نکشی !
دوستانت پیشت باشن ، یا نباشن !
خوش بوکننده ی هوا سرت رو به درد آورده باشه ، یا نیاورده باشه !
جواب سلام صاحب خونه رو با لبخند بدی ، یا بی لبخند !
اجلاسیه سازمان ملل
راه حلی برای آتش بس در افغانستان پیدا کرده باشه ،
یا نه !
افغانستان بدبخت باشه ، یا خوش بخت !
زنای افغانی زن باشن ، یا کابوس !
سیگارت زَر باشه ، یا مالبرو !
تو رسانه ها و مطبوعات دیگران رو بکوبی ، یا نکوبی !
هر چه زور بزنی یادت بیاد ، یا یادت نیاد !
تیغ رو صورتت باشه ، یا صورتت زیر تیغ . . .
آره !
فرقی نمی کنه !
گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
خواب باشی ، یا خواب نباشی !
شاعر باشی ، یا کـِـش !
هُنرمند باشی ، یا مُنرهند !
پولت از پارو بالا بره ، یا پاروت از پول !
عاشق باشی یا کیف قاپ !
آواز بخونی ، یا گریه کنی !
عمود ایستاده باشی ، یا افقی ُ وارفته !
تلفن یه زنگ بزنه ، یا پنج زنگ !
گوشی رو برداری ، یا برنداری !
شامت نون ُ پیازچه باشه ، یا پیازچه ُ نون !
اصلن زنده باشی ، یا مـُرده !
آره ! فرقی نمی کنه !
گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
همین حالا ! چند ساعت دیگه !
امروز ! فردا !
عوارض اتوبان !
زمستونای بی برف !
برفای بی کلاغ !
کلاغای بی چنار !
شاعرای بی شعر !
سکته ی دوم !
اضطراب !
وقتی که تو تلویزیون بعضی پروژه ها ،
مثل تخته آوازی یه کشتی شکسته تو بغل یه غریق می افته !
لیست اسامی مـُرده هایی که میشناختم و نمی شناختم !
حالا یا هرگز !
لیست قشون آغا محمد خان قاجار وقتی به تبریز حمله کرد !
لیست ِ وحشت های استالین !
لیست ِ خواب های سربازای عیال وار !
آره ! فرقی نمی کنه !
گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
.... خُب داره دیرم می شه !
باید برم !
در که بسته شد ،
دیگه فرقی نداره
فاصله ات با من صد متره ، یا صد قرن !
وقتی نمی بینمت ،
چشمام باشن ، یا نباشن !
وقتی نیستی دیگه ،
برام هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
شعرم شعر باشه یا مـِـعر !
آره !
اینجوریه که اون جوری می شه !
نی نی !
مگه نه ؟!
پناهی
حسین
از خیابان رد می شم. حجم سیاه رو می بینم. و به نظرم میاد که یه زنه که چادر سیاه پوشیده. نشسته رو زمین. پاهاشم جمع کرده و چادر روکامل کشیده دورش. نمی دونم چرا به صورتش نگاه نمی کنم و حواسم متوجه حجم سیاه چادرشه. با همین تلنبار از کنارش رد می شم.
-: خدا بهت رحم کنه پسرم. خدا بلا رو ازت دور کنه.
رومو بر می گردونم. نیستش.
چوبه دار برپا میکنند، بیرون سلولم.
25دقیقه وقت دارم.
25 دقیقه دیگر در جهنم خواهم بود.
24 دقیقه وقت دارم .
آخرین غذای من کمی لوبیاست.
23 دقیقه مانده است.
هیچکس نمیپرسد چه احساسی دارم .
22 دقیقه مانده است.
به فرماندار نامه نوشتم، لعنت خدا به همهی آنها .
آه … 21 دقیقه دیگر باید بروم .
به شهردار تلفن میکنم، رفته ناهار بخورد .
بیست دقیقه دیگر وقت دارم .
کلانتر میگوید، پسر، میخواهم مردنت را ببینم.
نوزده دقیقه مانده است .
به صورتش نگاه میکنم و میخندم … به چشمهایش تف میکنم .
هجده دقیقه وقت دارم .
رییس زندان را صدا میزنم تا بیاید و به حرفهایم گوش بدهد.
هفده دقیقه باقی است .
میگوید، یکهفته، نه، سههفته دیگر خبرم کن .
حالا فقط شانزده دقیقه وقت داری.
وکیلم میگوید، متاسفانه نتوانستم کاری برایت انجام دهم.
م م م … پانزده دقیقه مانده است .
اشکالی ندارد، اگر خیلی ناراحتی بیا جایت را با من عوض کن .
چهارده دقیقه وقت دارم .
پدر روحانی میآید تا روحم را نجات دهد،
در این سیزده دقیقه باقی مانده .
از آتش و سوختن میگوید، اما من حس میکنم که سخت سردم است .
دوازده دقیقه دیگر وقت دارم .
چوبهی دار را آزمایش میکنند. پشتم میلرزد .
یازده دقیقه وقت دارم .
چوبهیدار عالی است و کارش حرف ندارد.
ده دقیقه دیگر وقت دارم .
منتظرم که عفوم کنند … آزادم کنند .
در این نه دقیقهای که باقی مانده .
اما این که فیلم سینمایی نیست، بلکه … خب، به جهنم .
هشت دقیقه دیگر وقت دارم .
حالا از نردبان بالا میروم تا بر سکوی اعدام قرار گیرم .
هفت دقیقه دیگر وقت دارم .
بهتر است حواسم جمع قدمهایم باشد و گرنه پاهایم میشکند .
شش دقیقه دیگر وقت دارم .
حالا پایم روی سکوست و سرم در حلقه دار …
پنج دقیقه دیگر باقی است .
یالا عجله کنید، چیزی بیاورید و طناب را ببرید .
چهار دقیقه دیگر وقت دارم .
حالا میتوانم تپهها را تماشا کنم، آسمان را ببینم .
سه دقیقه دیگر باقی مانده .
مردن، مردن انسان، به راستی نکبتبار است .
دو دقیقه دیگر وقت دارم .
صدای کرکسها را میشنوم … صدای کلاغها را میشنوم .
یک دقیقه دیگر مانده است .
و حالا تاب میخورم و می ی ی ی ی روم م م م م ..
شل سیلور استاین
این قدم زدن ها گاهی کاری می شه که دست خودم می دم از بیکاری.
برام کلی از ناعدالتیایی که این روزا در حقش شده و اینکه هیشکی قدرشو نمی دونه شروع می کنه. بعد شروع می کنه در مورد کتاب نافرمانی مدنی هنری دیوید که حدس زدم دیشب خودنه ملودرام می بافه. نمی دونم چی می شه که سر از عرفان شرق در میاره و بودا و کنفوسیوس و بعدشم خیلی نرم میاد سری به کندی و فارابی و بچه های خودمون می زنه.منم که پاهام درد می کنه.
-: می شه یه جا بشینیم؟
-: خسته شدی؟ ای بابا!
-: نه بابا! پاهام درد می کنه یه کم.
می شینیم کنار جدول. من به فکر این خارشیم که تو کف پام شروع شده. خم می شه از رو زمین یه دونه ی نصف شده ی بادام رو بر می داره. چهارتا مورچه روی بادام هستن. فوتشون می کنه. یکیشون که خیلی سمجه رو هم با دست بر می داره پرتش می کنه.
-: چه کاریه خب؟ اونا اول پیداش کرده بودن.
-: کیا؟
-: مورچه ها دیگه! حق اوناس. فک کنم سهم اونا بود.
می خنده. ـ : بامزه بود.
-: نه جدی دارم می گم.
-: تو خُل وضعی یا خودتو می زنی به خُل وضعی؟
خم می شم. کفشامو در میارم، کف پامو می مالم. خارش تبدیل شده به درد. بادام رو می زاره دهنش.نگاش نمی کنم اما می گم.
-: به هرحال فک نمی کنم فرمالین بهت بسازه.