ورود ممنوع
چهارشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۷:۴۲ ق.ظ
از خیابان رد می شم. حجم سیاه رو می بینم. و به نظرم میاد که یه زنه که چادر سیاه پوشیده. نشسته رو زمین. پاهاشم جمع کرده و چادر روکامل کشیده دورش. نمی دونم چرا به صورتش نگاه نمی کنم و حواسم متوجه حجم سیاه چادرشه. با همین تلنبار از کنارش رد می شم.
-: خدا بهت رحم کنه پسرم. خدا بلا رو ازت دور کنه.
رومو بر می گردونم. نیستش.