خوب بو بکش پدرجان

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۲۳
    254
  • ۰۱/۰۴/۱۳
    253
  • ۹۹/۱۲/۲۹
    249
  • ۹۹/۱۲/۰۹
    -
  • ۹۹/۱۲/۰۷
    248
  • ۹۹/۱۲/۰۵
    247
  • ۹۹/۰۹/۱۴
    245

۱۹۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مداد زردم» ثبت شده است

۰۵
آبان

از هیکلِ استخوانی ام

روی تخت

بودایی می سازم

و ذهنم را

تا انتهای ظلمانی ترین منظومه ها

به دنبال خدا می فرستم

و دعا می کنم:

- : خدایا!

گربه ای برسان

تا این همه کلاف را کلافه کند!

۰۲
آبان

INT.  SOMERSET'S CAR -- DAY

,Somerset is at the wheel.  Mills is in the passenger's seat
looking back at John Doe through protective wire mesh.  Doe's in
the back seat.  His handcuffs are attached to ankle cuffs by a
length of chain.  He is dressed in gray pants and a gray shirt,
.looking out the window, sweaty but placid

  SOMERSET
 ?Who are you, John?  Who are you really

.John Doe looks to Somerset's eyes in the rearview mirror

  JOHN DOE
 ?What do you mean

  SOMERSET
 I mean, at this point, what would it hurt
 ?if you told us a little about yourself

  JOHN DOE
         (pause)
 It doesn't matter who I am.  Who I am means
 absolutely nothing
         (looking out, to Somerset)
 You need to turn left here... at the
 .traffic light

  MILLS
 ?Where we headed

  JOHN DOE
 .You'll see

.Mills looks at Doe for a long time in silence

  MILLS
 We're not just going to pick up two more
 bodies, are we, Johnny?  That wouldn't
 be... shocking enough.  Wouldn't keep you
 .on the front page of the newspapers

  JOHN DOE
 Wanting people to pay attention, you can't
 just tap them on the shoulder.  You have to
 .hit them in the head with a sledgehammer
 .Then, you have their strict attention

  MILLS
 What makes you so special that people
 ?should pay attention

  JOHN DOE
 Not me.  I'm not special.  I'm not
 .exceptional
         (pause)
 .This is, though.  What I'm doing

  MILLS
 I hate to burst your bubble, but other than
 the fact that you're especially sadistic,
 there's nothing unusual about these
 .precious murders of yours

  JOHN DOE
 .You know that's not true

  MILLS
 In two months, no one's going to even
 .remember this happened

.Doe looks down for a moment, then looks up, almost shyly

  JOHN DOE
 You can't see the whole... the whole
 complete act yet.  Not yet.  But, when this
 is done, it's going to be... so... so...

  MILLS
 .Spit it out

  JOHN DOE
 It's going to be flawless.  People will
 barely be able to comprehend it.  It will
 seem almost surreal... but it will have a
 tangible reality, so they won't be able to
 .deny it

Doe looks down, licking his lips.  He clenches his hands into
.fists, digging his bandaged fingertips into his sweaty palms

  JOHN DOE
 I can't wait for you to see.  I can't
 ...wait
         (pause, looks to Mills)
 .It's really going to be something

  MILLS
 Well, I'll be standing beside you the
 whole time, so you be sure to let me know
 when this whole, complete reality thing is
 .done.  Wouldn't want to miss it

  JOHN DOE
    ...Oh, don't worry. You won't

 

 

۲۹
مهر

مرتیکه مگه تو قرار نبود بیایی تهران؟

بیاید این جوری بررسی کنیم. این جمله می تونه در حالات مختلف ، در آدم های مختلف احساست مختلفی رو تحریک کنه.

امروز بعد ازینکه پشت سر یکی از همسترا غیبت کردم و اظهار داشتم که طرف مسخره بالذاته. برای همسترام یه اتفاقی افتاد.

از 3 روز پیش فرنی چشماشو بسته بود. و اصلا بازش نمی کرد و من فقط به حماقتش می خندیدم که فکر می کرد من داستان طوطی و بازرگان رو نخوندم. و جالبیش اینه که من اون داستان رو به صورت نظم، نثر، نقاشی، کمیک استریپ و.... دیده و شنیده بودم. پس امروز بهش گفتم:فرنی! فکر نمی کنی که قرار نیست اینجوری منو گول بزنی؟

بعد با یکی از دوستان در موردش حرف زدم و اون گفت شاید عفونت کرده چشماش و من گفتم: هی رفیق! شک نکن که اون یارو ذاتاً مسخره س.

 همسترها اصولا موجودات انحصار طلبی هستن. دوست ندارن که قلمروشون رو باکسی شریک بشن. بنابراین اگه همستر سرحال باشه و مشکل فیزیکی یا روحی نداشته باشه ، با یه همستر دیگه تو یه خونه نمی تونه زندگی کنه. کارشون به دعوا می کشه و بارها دیده شده که یکیشون قوانین دعوا رو بلد نبوده و از اون دندون تیز دراز استفاده لازم رو نکرده و دیگه کسی اونو ندیده(تقدیم به ژنرال)

اما ، من ، صلا ، یگانه بازمانده نوادگان E.T بر روی زمین دوتا همستر سرکش رو قانع کردم که بهتره فضای کلبه شون رو تقسیم کنن. و کردن. هر روز براشون موسیقی می ذاشتم و زمزمه می کردم تو گوششون که : «تفنگت را زمین بگذار»

برمی گردم به زمان حال

امروز آوردمشون پیش خودم  تا تکلیفم رو با فرنی مشخص کنم. اما دیدم که چشاش بازه و داره بدجوری دستم رو بو می کنه و گوشه ی قفس جنازه ی زویی افتاده بود. جای هیچ زخمی رو بدنش نبود حتا یه کبودی کوچیک. و بدنش هنوز گرم بود. بعد ازینکه فرنی فهمید که متوجه اتفاق شدم ، رفت تو اتاقش و شروع کرد با دقت یه دونه تخمه رو شکستن.

جنازه مرحوم رو دستمه و دارم می رم بیرون خاکسپاری رو انجام بدم. کی بود می گفت گربه ها گوشت مردار نمی خورن؟؟

 

اصلاً یادم رفته بود که قرار بوده دیروز برم تهران

۲۷
مهر

اینا چندتا از قوانین آقای مورفی و طرفداراش هستن.

می دانم که نوشتن اینها از طرف من برات ساده انگارانه و قدیمی باشه اما بعد از حرف های امروزت گفتم شاید اینجوری حالتو بگیرم.

  1. چیزی که ممکن است خراب شود، خراب می‌شود
  2. اگه یه راه برای خراب کردن چیزی وجود داشته باشه او همون یه راه رو پیدا می کنه
  3. اگر پیش‌بینی می‌کنید که چهار احتمال برای خراب شدن چیزی وجود دارد و از قبل تمهیدی برای آن‌ها اندیشیده‌اید،‌ پس حتما راه پنجمی به طور غیرمنتظره به وقوع می‌پیوندد
  4. وقایع خودبه‌خود تمایل به بدترشدن دارند
  5. اگر به نظر می‌آید که همه چیز به خوبی پیش می‌رود،‌ پس حتما از چیزی صرف‌نظر کرده‌اید
  6. طبیعت همیشه طرف‌دار خرابی‌های پنهان است
  7. طبیعت یک حرام‌زاده است
  8. غیرممکن است که چیزی را بی‌خدشه ساخت چون احمق‌ها نابغه‌اند
  9. احتمال آنکه یک شیء آسیب ببیند نسبت مستقیم دارد با ارزش آن
  10. شما هر موقع دنبال چیزی می گردید هـمیشه در آخـرین مـکانی که آن را جستجو میکنید می یابیدش
  11. هیچ اهمیتـی ندارد که شما به چه اندازه دنبال جنسی بگردید به محض آنکه آن را خریدید آن را در مغازه ای دیگر ارزانتر خواهید یافت
  12. زمانی که دستگاه معیوب خود را نزد تعمیرکار می برید کاملا بی عیب و درست کار خواهد کرد
  13. هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است ویا غیر اخلاقی و یا چاق کننده
  14. اگر در توده یا کپه ای به دنبال چیزی بگردی، چیز مورد نظر حتما در ته قرار دارد
  15. هرگاه کفش نو را برای اولین بار به پا کنید همه پایشان را روی آن خواهد گذاشت
  16. زمانی که می خواهید لکه روی شیشه پنجره را پاک کنید همیشه لکه سمت دیگر شیشه میباش
  17. هرگاه چیزی را دور بیاندازید به محض آنکه دیگر به آن دسترسی نداشته باشید به آن نیاز پیدا خواهید آرد
  18. احتمال آنکه طرف نانی که به آن کره مالیده شده است بروی فرش بیافتد نسبت مستقیم دارد به قیمت فرش
  19. ماشینی که روبروی شما در حرکت است همیشه سرعتش از شما کمتر است
  20. دود سیگار همواره به سمت افراد غیر سیگاری حرکت خواهد کرد، بدون توجه به سمت وزش باد
  21. هیچ چیز هیچگاه بهتر نشده و نخواهد شد
  22. از دست دادن شنوایی برای همه نا گوار است اما این اتفاق دقیقا برای آهنگساز مشهوری چون بتهوون رخ می‌دهد .
  23. وقتی در ترافیک گیر کرده ای ، لاینی که تو در آن هستی دیرتر راه می افتد.
  24. وقتی قبل از امتحانات نکات را مرور می کنی، مهمترینشان ، ناخوانا ترینشان است.
  25. هشتاد درصد امتحانات پایان ترم براساس کلاسی است که در آن غایب بوده ای.

 

لازم به ذکر است اون مورد لعنتی شماره 20 همیشه در مورد من صدق می کند. یه تعداد آدم اینجا هستن که می تونن تاییدش کنن.

( خودش جان! اینا پاورقی نیست ها)

 

 

 

 

۲۵
مهر
  1. حکمرانی یک مهارت است.
  2. منطقی است که مهارت ها را به ماهرها (متخصص ها) بسپاریم.
  3. در دموکراسی مردم حکومت می کنند.
  4. مردم متخصص نیستند.

در نتیجه:

5. دموکراسی امری غیر عقلانی است.

 

این تئوری مال کی می تونه باشه؟

1. دکتر محمود احمدی نژاد                    

2. ژنرال فرانکو

3. آدولف هیتلر

4. ... 

۲۲
مهر

 

من وراننده با صدای جیغ به آن بلندی از خواب بیدار نشدیم. زن رئیس وقتی که سرش را از روی صندلی عقب بلندکرد و ما دو نفر را دید که انگار نه انگار و هنوز خوابیم ، جیغ دیگری کشید و با این جیغ دومی از هوش رفت. جیغ اوّلی مال لاک پُشته بود و جیغ دومی مال ما. لاک پُشته زنده بود و تا صبح زیر و روی پتو و لابه لای شمدها و لباس های زیر پتو و روی بدن زنده ای که زیر پتو وول می خورد راه می رفت و ما مُرده بودیم و از سر جای خودمان تکان نمی خوردیم. زن رئیس تا صبح بارها و بارها از هوش رفت و هر بار که از هوش می رفت،لاک پُشته یک قلقلکی به او می داد و او را به هوش می آورد. زن رئیس از بس که ترسید و جیغ کشید زنده ماند، اما ما دو نفر به دلیل بی خیالی و بی تحرّکی یخ زدیم و هیچ نفهمیدیم که چه اتفاقاتی افتاد. صبح که رئیس با گروه نجات آمدند سراغ ماشین، هیچ انتظار نداشتند که هیچ کدام از ما سه نفر زنده مانده باشد. زنده ماندن زن رئیس را به حساب یک معجزه ی باورنکردنی و دستهای غیبی گذاشتند و این معجزه آن چنان هیجانی به وجود آورد که مُرده بودن ما اصلن به حساب نمی آمد. وخب، معلوم است. هیچ کس لاک پُشته را حتا ندید. وقتی که رئیس زنش را بغل کرد و برد و گروه نجات مُرده ها را جمع و جور کردند و ماشین را هم با جرثقیل بردند، لاک پُشته روی برف هایی که دیگر داشت آب می شد تنها ماند. هیچ کس نبود که او را بردارد ببردتوی همان رودخانه و زیر همان پُل - سر جای خودش.

 

برگرفته از داستان«زیر همان پل»نوشته جعفر مدرس صادقی  

 

 

۲۱
مهر

اجسامِ زرد

چشمانِ زرد

بویِ بدِ زرد

و هنوز غوطه وَرَم در این دنیایِ زرد

من وام دارِ توأم؟

من وام دارِ توأم!

ساکت می نشینم و به صدایت گوش می دهم

باشد ، این هم برای تو

تمام آسمان

گهواره ی کودکِ زردِ خیالِ من است

لاجرم،

لالایی می خوانم برایش تا خوابش نبرد

چه می گفتم؟!

گفت: این جا چه می کنی؟

گفتم: راه ، مرا به اینجا آورد.

-       : هنوز زود است

-       : دیگر دیر شده است.

-       : مرا می شناسی؟

-       : کاش نمی شناختمت

و برایم نگاهبانانش - که خود نمی دانستند - را فرستاد

پا پس نکشیدم

-       : دیگر بس است!

-       : بس است بس است بس است بس است بس است بس است بس.......

و کودک آرام خوابش برد

آرام هزاران کرمِ بدبو در سرم نفوذ کردند

و چون دست نداشتم

نمی توانستم سَرم را بگیرم

و چون دهان نداشتم

نمی توانستم فریاد بزنم

و ترکیدم!

ذرات وجودم به فضا رفتند

و من همه جا بودم

در یک جا

مادرم را دیدم که نمی خندید

پدرم راه می رفت

و آن قطعه ی بدبویِ خلقت

با چشمانِ زل زده اش نگاهم می کرد

انگار نمی دانست من همه جا هستم

من بودم

 رفتم،

ایستادم،

خوابیدم،

در همان لحظه

و پی بردم

که صدای سکوت بلندترین صداست

و دیگر نبودم!

 

دوشنبه 3 اردیبهشت 86 ساعت 11:12

 

 

 

۱۹
مهر

 

ز زخم دف کفم بدرید ای جان          

چه بستی کیسه را دستی بجنبان

 

گشادی کن بجنب آخر نه سنگی        

نه سنگی هم گشاید آب حیوان

 

مروت را مگر سیلاب برده ست       

که پیدا نیست گرد او به میدان

 

درافکن کهنه ای گر زر نداری         

تو را جز ریش کهنه نیست درمان

 

چو دستت بسته و ریشت گشاده ست  

بجنبان ریش را ای ریش جنبان

 

گلو بگرفت و آوازم ز نعره

مگر بسته است راه گوش اخوان

 

اگر راه است آبی را در این ناو         

چرا چرخی و سنگی نیست گردان

 

وگر این سنگ گردان است کو آرد     

زهی مهمانی بی آب و بی نان

 

به طیبت گفتم این نکته مرنجید          

مدارید از مزح خاطر پریشان

 

گلو مخراش و زیر لب بخوانش        

دهانت پر کند از در و مرجان

 

مسلم دان خدا را خوان نهادن

خمش کن این کرم را نیست پایان

 

 

۱۷
مهر

 

مرا آن دلبر پنهان همی گوید به پنهانی :                                                                       

«به من ده جان به من ده جان چه باشد این گران جانی

 

یکی لحظه قلندر شو قلندر را مسخر شو                                                                           

سمندر شو سمندر شو در آتش رو به آسانی

 

در آتش رو در آتش رو در آتشدان ما خوش رو                                

که آتش با خلیل ما کند رسم گلستانی

 

نمی دانی که خار ما بود شاهنشه گل ها                                                                                 

نمی دانی که کفر ما بود جان مسلمانی

 

سراندازان سراندازان سراندازی سراندازی                      

مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی

 

کنون دوران جان آمد که دریا را درآشامد                                                      

زهی دوران زهی حلقه زهی دوران سلطانی»

 

۱۵
مهر

موهایم را

_ که بلند شده اند _ 

می اندازم پشت گوشم

و حرف هایت را

_ که کوتاه شده اند _