Unknown
سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۴۰ ب.ظ
ترانه یی تازه برایت سرودم
پرنده گفت:من حاضرم پیام ات را برسانم.
رودبار گفت:به من بسپار پیام ات را.
ستاره درخشان گفت:من حامل آن خواهم شد.
وماه ملول وغمگین گفت:ترانه را به من بسپار.
سحرگاهان
خورشید طلایی با انگشتان نازک خود
ضربه ای به شیشه پنجره ام نواخت و
از خواب بیدارم کرد:
"من حاضرم ترانه ی تازه ات را به دلدارت برسانم."
قلب ام را که باز گشودم
تو را دیدم که چونان آب زلال از درون ام فواره میزدی
ستاره و ماه و خورشید
شرمسارانه نا پدید شدند.
«لطیف هلمت»