Unknown
سه شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۰، ۱۱:۲۶ ق.ظ
خُرّم آن روز
که از این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم
وز پِی جانان بروم.
گرچه دانم که به جایی نبَرد راه غریب
من به بوی خوش آن زلف پریشان
بروم.
چون صبا
با تَن بیمار و دل بیطاقَت
به هواداری آن سَرو خِرامان بروم.
در ره او
ـ چو قلم ـ
گر به سرم باید رَفت،
با دِل دَردْکش و
دیدهی گِریان بروم.
به هواداری او،
ذرّه صفت،
رقصکنان
تا لب چشمهی خورشید درخشان بروم!
دلم از ظُلمت زندان سکندر بگرفت!
رَخت بربندم و
تا مُلک سلیمان بروم.
نازُکان را
غم احوال گرانباران نیست:
ساربانا!
مددی!
تا خوش و آسان بروم.
نذر کردم که گر این راه به پایان آید
تا در مِیکده
شادان و غزلخوان بروم!
ور چو حافظ
نبرم ره ز بیابان بیرون،
همره کوکبهی آصف دوران
بِروم.
حافظ یاغی