Unknown
ما به اخوی می گیم داداش. اینجوریه دیگه. گاهی حرفامونو اینجوری می زنیم با جواب. گاهی همینجوری بی جواب.
چشا و دهنهای روبرو چند دسته ی نامساوی هستن. یه سری هستن که بود و نبودشون فرقی نداره. بودنشون بادی تولید نمی کنه که نبودنشون به چشم بیاد. بعضی ازین چشم و دهانا نزدیکن اما نمی شنوی و نمیبینی . بعضیا هم که دورن اما می بینی و می شنوی. با بعضیا هستی و تنهایی. با بعضیا نیستی و هستی.
همین میشه که حتا اگه بهت بگن هی فلانی دیگه برات احترامی قائل نیستم، به نظرشون بی حرمتی نیست.بلکه لطفه و حتا شاید بیشتر از اون و شایدم هدیناه السبیل که می شه سلسبیل هم گاهی اگر مقبول افتد.
حالا بماند که به قول فلان دزد بزرگ که ملتی عاشق سینه چاکشن، حرفایی هست برا گفتن و یه سریشم برا نگفتن.
یه شبی یه داداشی گفت: از طلا بودن پشیمان گشته ایم/مرحمت فرموده ما را مس کنید
همون داداش الانش به طلا هم راضی نیست منم نمی دونم بالاتر از طلا چی بخونمش.
منم دارم به یه چیزی گوش می دم موقع خوندن اینا که راه کلاممو بسته.
القصه
اگه کسی از اینا سر درنیاورد خواهشن چیزی ننویسه.