خوب بو بکش پدرجان

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۲۳
    254
  • ۰۱/۰۴/۱۳
    253
  • ۹۹/۱۲/۲۹
    249
  • ۹۹/۱۲/۰۹
    -
  • ۹۹/۱۲/۰۷
    248
  • ۹۹/۱۲/۰۵
    247
  • ۹۹/۰۹/۱۴
    245

داستان دو: ارتباط

سه شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۰، ۰۹:۴۲ ق.ظ

فیلسوف عزیز!

1. این نامه را در پاسخ به نامه ای می نویسم که قصد داشتی در پاسخ به نامه ای که می خواهم برایت بنویسم، برایم بنویسی.

2. ویولنیست چیره دستی آهنربایی خرید. در راه بازگشت به خانه، اراذل و اوباش به او حمله ور شدند و کلاه کپش را از سرش انداختند. کلاه ویولنیست را باد با خودش به خیابان برد.

3. ویولنیست آهنربا را روی زمین گذاشت و به دنبال کلاهش دوید. کلاه رقص کنان  داخل یک سطل پر از اسید فرود آمد و بلافاصله تجزیه شد.

4. اراذل و اوباش از فرصت استفاده کردند و آهن ربا را برداشتند و گریختند.

5. ویولنیست بدون کلاه و کتش به خانه برگشت، چون کلاه در اسید حل شده بود و کت نیز به خاطر حواس پرتی و اندوه ویولنیست در قطار جا مانده بود.

6. راننده ی قطار کت را به یک فروشگاه لباس دست دوم برد و آن را با کرم ترش گروتس و گوجه فرنگی عوض کرد.

7. وقتی به خانه رسید دید که پدرزنش موقعی که سعی داشته دل و روده اش را بیرون بریزد و به جایش شکمش را با گوجه فرنگی پرکند، به دلیل نامعلومی مرده. جنازه پدرزن راننده قطار را به قبرستان بردند اما قبرستان به حدی شلوغ بود که به جای او که مرده بود، یک پیرزن را که هنوز زنده بود، دفن کردند.

8. بر قبر پیرزن سنگ مرمر سفیدی گذاشتند که بالایش بر صلیبی چوبی نوشته بود : آنتونی سرگیویچ کندراتوف.

9. یازده سال بعد نگهبان گورستان صلیب چوبی را از جایش درآورد، به خانه برد. آن را شکست و در بخاری انداخت. همسر او روی آن آتش سوپ کلم خوشمزه ای پخت.

10. اما وقتی سوپ آماده شد ساعت دیواری از روی دیوار به داخل سوپ خوری پر از سوپ سقوط کرد. آن ها ساعت را از سوپ درآوردند و سوپ رابه یک گدای گرسنه به نام تیموفی دادند.

11. تیموفی سوپ را با اشتها خورد و برای دوست گدایش نیکلا، از سخاوتمندی نگهبان گورستان تعریف کرد.

12. روز بعد نیکلای گدا به سراغ نگهبان قبرستان رفت و از او تقاضای صدقه کرد اما نگهبان قبرستان با دادوبیداد او را از خود راند.

13. نیکلای گدا که خیلی اوقاتش تلخ بود ـ او گدایی بود با روحیه ای بسیار حساس ـ خانه ی نگهبان قبرستان را شبانه آتش زد.

14. آتش از خانه به کلیسا سرایت کرد و کلیسا هم در آتش سوخت.

15. تحقیقات گسترده ای آغاز شد اما دلیل آتش سوزی مشخص نشد.

16. در نقطه ای که کلیسا قرار داشت یک کلوب شبانه افتتاح شد و در مراسم افتتاحیه از ویولنیستی که چهارده سال پیش کتش را در قظار جا گذاشته بود دعوت به عمل آمد.

17. در میان حضار پسر یکی از اراذلی که چهارده سال پیش باعث شده بودند باد کلاه ویولنیست را ببرد، حضور داشت.

18. بعد از کنسرت همگی سوار قطار شدند. راننده قطار پشت سر این قطار همانی بود که کت ویولنیست را پیدا کرده بود و در فروشگاه لباس های دست دوم فروخته بود.

19. با این حساب در قطار جلویی ویولنیست و پسر یکی اراذل و اوباش و در قطار عقبی راننده ـ بدون این که بدانند وقایع زندگی آن ها را چه قدر به هم مرتبط کرده است ـ قرار داشتند.

20. فیلسوف عزیز! نام این را چه می گذاری؟

 

از ایوان ایوانوویچ مازورسکی ترجمه حسین یعقوبی

نظرات  (۱)

بهش می گن گره ... اما من سر نیاوردم ازشتو خوب بو بکش برادر جان شاید سر در بیاری ازش
پاسخ:
«سر» ، «در» ، «برادر»! من یبشتر از این کلمات سر در نمی آرم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی