بی خوابی
میام بیرون
تو این شهرک شبا سکوت رو می شه بغل کرد. برا همینه که می زنم بیرون!
به یه جایی می رسم که آسفالت تموم می شه و یه جاده خاکی سنگریزه شروع می شه. اون ته چندتا چراغ روشن می شه دید. فک کنم مال ساختموناییه که دارن می سازن. کلاهمو یه تکونی می دم و می زنم به جاده. چیز زیادی نمی بینم و چیز زیادی نمی شنوم به جای صدای کفشم رو سنگریزه ها. هنوز از اثر تو ماشین نشستناس فک کنم که اینقدر زانوم درد می کنه.
فلز! این صدای فلزه زیر پام.بدون این که رومو برگردونم عقب عقب دوباره میام رو اون نقطه. پامو می کشم روش.بله فلزه.روشم یه سری برآمدگی داره انگار یه طرح دایره دار روش کشیده باشن. می شینم. دست می کشم روش. خاکارو می زنم کنار. یه دایره ی بزرگ فلزی زیر اون خاکاس. انگار در یه تونل یه کانال یا همچی چیزیه. من که زور زیادی ندارم اما بالاخره می تونم تکونش بدم یه ذره.تکون اول رو که می دم چرخوندنش راحت تر می شه. باید حول یه محور اینقدر بچرخونمش تا کامل باز بشه. چقدر سرم درد می کنه! ادامه شو بعدا می نویسم.
ادامه دارد...