خوب بو بکش پدرجان

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۲۳
    254
  • ۰۱/۰۴/۱۳
    253
  • ۹۹/۱۲/۲۹
    249
  • ۹۹/۱۲/۰۹
    -
  • ۹۹/۱۲/۰۷
    248
  • ۹۹/۱۲/۰۵
    247
  • ۹۹/۰۹/۱۴
    245

ادامه ی ادامه

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۸۹، ۱۰:۰۲ ب.ظ

 

روز ششم

            این جا هوا یک هو بی مقدمه تاریک می شود. دست خودش نیست مثل اینکه ـ خورشید از کوه بالا می آید و در دشت می نشیند ـ امروز ته دلم غنج کوچکی زد چون یک تیم باشگاهی قهرمان شد! بالاخره برای خوشحال شدن بهانه لازم است.

            نمی دانم مفهوم عجیب بودن چگونه قرار است این جا معنا شود. من در نظر آدم های اینجا سربه زیر، خطرناک و در کل عجیب هستم. امروز اسلحه تحویل گرفتم ـ امروز یه آدم بامزه رفته بود به فرماندهی خبر داده بود که فلانی کتابای مشکوکی می خواند. هه هه هه (این خنده بود). این جا دوتا کتاب بیشتر ندارم. یه نسخه از انجیل عهد جدید و یه کتاب کنستانتین ویرژیل گئورگیو به نام شانس دوم.

            یک روز در همین نزدیکی ها علفی سبز می شوم  روئیده بر دیواری.

 

روز یازدهم

            اینجوری شده ام. عادت کرده ام که اینطوری باشم و فعلا جور دیگری نمی توانم باشم. فقط یه کم حساسیت بدنی به هوا دارم وگرنه کلا حالمان خوب است.

            همین حالا ارشد آمد و گفت که به چندتا از پادگانای اطراف حمله شده. گفت که باید کوچکترین مسائل امنیتی هم رعایت شود. چندروز پیش تو یکی از پادگانا بیست نفر کشته شدن. معمولا همین جوری است. اوضاع کم کم خیلی خیلی جدی جدی می شود. رنگ ارشد پریده است صداش هم بدجور می لرزد اما نمی دونم چرا بچه ها همه شوخی شان گرفته است. هرچه ارشد بیشتر داد می زند بچه ها بیشتر می خندند. همیشه همین جوریه. مرگ رو انقدر دور می بینن که رسیدن بهش رو اینقدر شوخی و محال می دونن. برق ها رو دارن خاموش می کنن. ارشد هنوز داره داد می زنه و بچه ها می خندن. شب بخیر صلا.

 

ادامه دارد هم...

 

نظرات  (۶)

یعنی جایی بهتر از وبلاگ تو برای فروش وسایل زناشویی و شوخی پیدا نکرده این دوستمون؟خصوصی داری رفیق.
پاسخ:
پاک شد رفیق
عاشق این چیزایی هستم که اینجا می نویسی. مراقب باش.
پاسخ:
1. مراقب خودم؟ 2. مراقب این چیزا؟ 3. مراقب تو؟ 4. مراقب آرمان های نظام جمهوری اسلامی ایران؟
چه جوری به این نتیجه رسیدن که خطرناکی؟
پاسخ:
کلا ما این وریا از چیزی که سر در نیاریم می ترسیم فک کنم.
همیشه ما آدما اتفاقهای بد رو واسه بقیه میبینیم و فکر میکنیم که واسه ما هیچوقت چنین اتفاقی نمیفته
پاسخ:
یه مقدار با کلمه ی همیشه مشکل دارم.مرسی
جالب بود
مثل اینکه اینجا جنگه!شایدم می خواد جنگ شه!
پاسخ:
شایدم. نمی دونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی