سرگیجه
یه سری آدم هستن که پیش خودشون یه فکرایی می کنن. مثل این که بابا این صلا چه آدم ...یه. قرار بوده شبا گوشیش روشن باشد یه چیزی رو بهمون گوشزد کنه. یه سری می گن که بابا این از همون اول گوشت تلخ بود شما یادت نمی آد. یه سری دیگه که فقط میگن اییییییییییش. اما برای هیشکدومشون هیچ جوابی ندارم جز این که با این شماره تماس بگیرند: 09377000000.
اما از اون موجودایی که یه کم منو بیشترمی شناسن می خواستم که یه دور منو سرتا پا نگاه کنن بگن چی می بینن. ها؟ خوش تیپ؟؟ جدی؟؟؟ آدم حسابی؟؟ کیدینگ می کنید؟
پس این داستان که می گم رو به حساب چی باید بزارم؟
اومدم خونه که مستقیم برم تو اتاقم بشکن بزنم از خوشحالی این که « همه چی آرومه من چقدر خوشحالم!» اما چشام روز بد نبینه. دیدم ....خانم از فامیلای نمی دونم دور یا نزدیک خونه مونه.
همی که رفتم تو پاشد و اومد جلو خواست یه کاری کنه که من جا خالی دادم و مادر گرانقدر گفتن که ای بابا مگه صلا رو نمی شناسی؟؟ می خوای ماچش کنی؟ چی فکر کردی؟
منم مثل جن زده ها رفتم تو اتاقم که دیدم نخیر ایشون امروز یه چیزشون هست. صدام می زنن که صلا جان بیا ببین چی برات گرفتم. منم رفتم و دیدم که لطف کردن برام سرویس قهوه خوری گرفتن!! به یه دلیلی که آخرشم نفهمیدم چی هست اما وسط چیزایی که می گفت در مورد سربازیم یه چیزایی می گفت . منم تشکر کردم و خواستم برگردم تو اتاقم که صدا زد: صلا. راستی تو چرا ازدواج نمی کنی؟؟
منو میگی عین برق زده ها گفتم : چی؟ این دیگه چی بود؟
و حالا آخرین غافلگیری رو رو کردن: چرا دوماد خودم نمی شی؟ (چرا این مادر ما فقط می خنده؟) بیا پسرجان دیگه وقت زن گرفتنته. بیا دوماد خودم شو برات یه ماکسیما هم می خرم!!
می بینی زرده جان؟؟ راستی ماکسیما بهتره یا 206؟