این کاغذهای زرد بدبوی بی پروا
سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۸۹، ۰۷:۵۶ ب.ظ
جایم خالی ست
بق بقِ کبوتران
شانه خالی کردن ِ مگس
و روستایمان که هنوز بویِ پهن را دارد
جریانِ سیّالِ ذهنم
راستای ِ اُفُقِ چشمانِ تو را دنبال می کند
آن روزها ساده بودی چون ریگ
و از پسِ چشمانت تو را ورق می زدم
اما حالا.....
برقِ چشمانت رعدِ دلم را بر می انگیزد
وجودم به تو آلوده شده است
جانم به ستوه آمده است
گریه می کنم........
یکم خرداد هشتاد و شش
(من؟ گریه؟ نویسنده ی اینا رو باید تیرباران کرد؟)