یه چیزی در مورد من
درویش بیمارستان بود
قبلا یه عمل رو چشش داشت که مثل اینکه مشکل پیدا کرده بود دوباره عملش کردن.
و این دوشب من پیشش بودم که خیلی با فضای مجازی اینترنت فرق نداشت برام. بالاخره اونجا یه جورایی مریضا بودن اینجام یه جور دیگه.
به هرحال
شب دوم حدوداً ساعت 4 بود که درویش بیدار شد. گفت: پسر! فشارم چقدره؟
گفتم: ای بابا. درویش بگیر بخواب دیگه. پا شدی ببینی فشارت چقدره؟
گفت: پاشو فشارمو بگیر.
پا شدم فشارشو گرفتم.14 بود.
گفتم: درویش! 14! می بینی؟ اصلا می دونی تو این مدت من هیچ وقت ندیدم فشارت بالا پایین داشته باشه. می دونی برا سن و سال شما فشار 14 یعنی خیلی خوب. بابا من با این سنم یه بار نشد فشارمو بگیرم نرمال باشه. همش .....
پرید تو حرفام:می دونستی خیلی وقت پیش تو یه بار تقریبا مرده بودی؟
فکرکردم که قضیه ی من که مال خیلی وقت پیش نیست.
- : موقع جنگ بود. اینجا رو داشتن می زدن. من خدمت شیخ بودم که اون موقع تهران بود. مادر بزرگت پیله کرده بود که اون بچه ها اونجا یه بلایی سرشون میاد. باید بری بیاریشون اینجا. انقد گفت تا بالاخره اومدم دنبالتون. تو تازه 4ماهه بودی. موقع برگشتن تو یه قهوه خونه نگه داشتم. مادر و خواهر برادرات اومدن پایین تا شام بخوریم. مادرت گفت: این بچه تازه خوابیده(اون موقع هام با مصیبت می خوابیدی). می زارمش تو ماشین بیرون سرما نخوره. گذاشتیمت صندلی عقب روتم پوشوندیم . رفتیم تو که یه چیزی بخوریم. نمی دونم چرا به دلم افتاد بیام تو رو هم بیارم تو. دم ماشین که اومدم دیدم غلت زدی با شکم افتادی جلو پا. سرتم میون اون همه پارچه و لباس که کشیدیم روت. نتونسته بودی نفس بکشی یا گریه کنی. بلندت که کردم نفس نمی کشیدی. گریه هم نمی کردی. آروم آروم. منم هول کرده بودم. تنها کاری که تونستم بکنم با کف دست چندبار زدم رو پشتت. دیدم جواب نمی ده. محکم دو بار زدم رو سینه ت. تا ونگت در اومد. فک کنم این فرمی که سینه ت گرفته مال همون ضربه های منه. خلاصه برگشتی اما دکتر که رفتیم گفت ضربه باعث شده تنگی نفس بگیری گاهی. که اونم دیگه یادت میاد چجوری معالجه ش کردی.
- : بله می دونم.
- نمی خوابی؟
- نه!
امروز رفتم دکتر. بدترین خبر ممکن رو بهم داد. باید عمل بشم. اونم کجا؟ گوشم!! بدترین جای ممکن. و بعد عمل تا یه ماه نباید چیزی رو مثل همیشه گوش بدم.