خوب بو بکش پدرجان

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۴/۲۳
    254
  • ۰۱/۰۴/۱۳
    253
  • ۹۹/۱۲/۲۹
    249
  • ۹۹/۱۲/۰۹
    -
  • ۹۹/۱۲/۰۷
    248
  • ۹۹/۱۲/۰۵
    247
  • ۹۹/۰۹/۱۴
    245

اعترافات خون دماغی

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۸۹، ۰۷:۳۷ ب.ظ

 

ساعت 11 شب

از خانه می زنم بیرون. امروز حتا یک کلمه هم حرف نزده ام.فکر کنم حتا صدا هم در نیاورده ام.دریغ از یک آوا.آخ یا آه یا هه، هیچی.هیچ کدوم ازینا رو هم نداشتم. امروز بارون امان آسفالت رو بریده بود. می زنم بیرون که یه هوایی به کّله م بخوره. یاد شعر سید علی صالحی می افتم که می زنم بیرون. فقط برای این که بوی خاک باران خورده رو بدم تو ریه م محض این که گله نداشته باشد. آسفالت تمیزِ تمیز است. بوی  خاک که بلند می شود، عطسه می کنم. یک بار!تعجب می کنم. بار دوم! نفس راحتی می کشم که روح مادربزرگم  امشب به سراغم نمی آید. سومی که می آید می فهمم که جدیداً به بوی خاک خیس هم آلرژی دارم.هر چه فکر می کنم قبلاً به این بو حساسیتی نداشته ام. اما چه می شه کرد؟ شاید هم داشته ام یادم نمی آید. نمی دونم چقدر طول کشید عطسه هام ولی فکر کنم نیم ساعت  طول کشید تا خون دماغ بشم. اوّل بوی خون تو مغزم می پیچه.بعد کم کم تو دماغم گرم و خیس می شه.دستمال پیشم نیست. سرم رو می گیرم بالا که آسفالت رو دوباره کثیف نکنم. یاد حرف دکتر می افتم که می گفت باعث می شه بعدها لخته بشه تو سینوسم. همین جور سربالا راه می رم که برسم خونه. تو کوچه که می رسم چندتا بچه دم در نشستن.هُپ هُپ بازی می کنن.اما یه چیزی نظرم رو جلب می کنه.یکیشون می گه «وان»، بعدی می گه«توو» سومی می گه«تری» اولی میگه«فور» دومی می گه «هُپ».خنده م می گیره تو دلم.یاد  دیروز می افتم که دختره از جلو مغازه اتوشویی رد می شد که یهو هووف  بخار دستگاه از زیر در مغازه زد بیرون .دختره جا خورد و گفت« اوه مای گاد» آقا سلیمون صاحاب مغازه چشاش گرد شد.گفتم چیزی نگفت گفت«یا خدا». احساس می کنم خون لخته شد. سرم رو می گیرم پایین اما نه هنوزم میاد. کلید می ندازم می رم تو. از بالا خش خش می آد.می فهمم که به همسترا غذا ندادم. از تو یخچال دو تا هویج بر می دارم می برم براشون. دیگه خون بند اومده. یاد یکی از دوستا می افتم که معمولاً هر وقت جواب پیغاممو می خواد بنویسه اولش می نویسه « اوکی» که فکر کنم یعنی«خیله خوب» .بازم می خندم همونجام.به این فکر می کنم که این خارجیا وقتی می خوان بگن« دلم به لولایِ در گیر کرده» چی می گن؟. دلم به لولایِ در گیر کرده.

 

 

نظرات  (۸)

خب  صلا داک  نظرت راجع به عمل لیزیک چیه؟راستی اون لولای در خیلی تامل بر انگیزه...شبانه روزانه صبحانه عصرانه همشون یه کلمه بیشتر نیستن
پاسخ:
این داک منظورش چیه؟ ارباب داک یا دکتر صلا؟..... تامل کن به لولای در و نظرتو بگو......و در آغاز کلمه بود
داک منظوری نداره..تو منظورت چیه؟دکتر صلا قاعدتا...خیلی جالبه لولای در  دسترسی ش نسبت به دستگیره در مشکل تره..فعلا تامل کنیم اگه نظری داشتیم میگیمشبانه روزانه ...؟؟؟بعدشم ما به اون نوع حافظه میگیم حافظه" ماهی گُلی"..می دونی که؟؟ زرده ژنرال خیلی وقته نیستش...
پاسخ:
ماهی گلی؟؟ نمی شناسم.
تا امروز بعد از ظهر می فرستم برات
هیچ توجه کردی چند روزه ژنه نیستش؟؟
پاسخ:
می دونم کجاس اما نمی گم
زرده جان بابا پس این فیلترشکن چی شد؟
منم.ماهی کوشولو قرمز برای سفره هفت سین ندیدی؟فقط 10 ثانیه حافظه داره...فقط می تونم بگم متاسفم.
اخی رولکم   سعی کن همیشه ماسکتو و همرات داشته باشی!!ولی خداییش انصاف نیس ادم از بوی خاکم محروم بشه!!!در مورد لولای در و دلت حرفی ندارم فقط میدونم گذشت زمان همه چیو حل می کنه.
بروزم
پاسخ:
منم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی