برای آن که هی به من می گوید بی معرفت
يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۸:۴۹ ب.ظ
بی معرفت
بی معرفت . [ م َ رِ ف َ ] (ص مرکب )(از: بی + معرفت = معرفة عربی ) که شناسایی نداشته باشد. که آشنا نباشد. || بی علم و حکمت . بیدانش و هنر. که فاقد فضل و ادب است . که از ادب نفس وفرهنگ دور باشد : رونده ٔ بی معرفت مرغ بی پراست . (گلستان ).
درویش بی معرفت نیارامد. (گلستان).
بی معرفت مباش که در من یزید عیش
اهل نظر معامله با آشنا کنند.
(حافظ).
رجوع به معرفت و معرفة شود. || (در تداول عوام ) نمک ناشناس . حق ناشناس . بی توجه به نیکیها که درباره ٔ او شده است.
از لغت نامه دهخدا