یه توهم از حسین خان پناهی
من: با کی کار داشتین؟
دکتر: میشه گفت با خودم
من: جالبه
با خودتون کار دارین؟
دکتر: من؟
من: بله
دکتر: ما همه بادوم یه درختیم
من: ...این همون جرعه آبیه که از آفتابهی کلام
به حلقوم مرغ اخلاق میریزن
و بعد خر خر خر سرشُ میبرن
دکتر: ما با هم همسفریم
من: باور نمیکنم
دکتر: چرا؟
من: هیچ انسانی قادر به ادامهی هیچ انسانی نیست
دکتر: هست
من: نیست
دکتر: هست
من: نیست
اَه
خندههای بیدلیل
گریههای بیدلیل
خیرهگیها، خیرهگیها، خیرهگیها
خیرهگیها وُ سکوت
خیرهگیُ افق سرخ غروب
خیرهگیُ علف ترد بهار
خیرهگیُ شبح کوهُ درختان در شب
خیرهگیُ چرخش گردن جغد
خیرهگیُ بازی ستارهها
خنده بر جنگ بزُ گیوهی پهن مادر
گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر
خنده بر عرعر خر
دکتر: این شعر که خوندید،
سرودهی دیروزمنه
من: نع، این زندگی امروز منه
دکتر: در شمال ابرایشم آبی مرسومه
در جنوب کتان زرد.
ما ساکنین این خرس گسترده
همه سرما خوردهی یه زمستونیم
دکتر : نه...این زندگی فردای منه
پس هست
من: نیست
دکتر: هست
من: نیست
دکتر: بیشعور!
احترام بزرگتر واجبته
من: بله هست
دکتر: چیزی گفتین
من: این دردمه
دکتر: شما گریه میکنید
من: ابداً
دکتر: خوب، حالا شما با همهی هوشُ حواس
به سوالاتم جواب میدی؟ ها؟
من: ها!
دکتر: شام چی خوردین؟
من:یه دونه سیب سبز
دکتر: استیکش کنید
من: چجوری؟
دکتر: چجوری نداره
یه مقدار پول ور میدارین میرین قصابی
مقداریگوشت میخرین
بعد هم گوشتُ میارین...
من: گوشت!
دکتر: تکرار کنید؟
من: گوشت.
دکتر: گیاه خوارید؟
من: نه
دکتر: شما برهها رُ بیشتر از گوسفندا دوست دارین، درسته؟
من: تماشای بره
ده برابر خوردن بره کباب بهم نیرو میده
دکتر: چی خوندید؟
من: شامگاه بتها
دکتر: میتونستید جاش آواز بخونید
من: خوندم
دکتر: چی؟
من: چیست این افسانه هستی؟
خدایا چیست؟
پس چرا آگهی از این قصه،
ما را نیست
کس نمیداند کدامین روز میآید
کس نمیداند کدامین روز میمیرد
دکتر: آواز دیگهیی هم تو این دنیا وجود داره
من: مثلاً
دکتر: سحر که از کوه بلند
جام طلا سر میزنه
بیا بریم صحرا که دل
بهر تو پرپر میزنه.
من: چون مال دوران میان سالیه؟
دکتر: نه! چون یک تصورممکن ِ معقوله
چون طلا توشه،
چون افقش روشنه،
چون توش درخشش هست
و قابلیت تکرار داره
ها؟
من: ها!
دکتر: پرنده شو ببینم
حالا توصیف با من، احساس با شما
من: بله
دکتر: زمین
من: حباب، توپ
دکتر: دریا
من: کاغذ،
قوطی زنگار
بنفش
کودکی که عینهو فرش یه گوشهی دریا رُ گرفته وُ
زیرشُ نیگا میکنه...
دکتر: فقط احساس در لحظه
من: بله
دکتر: کوه
من: علفهای خشک
سایهی سنگ
زنبور تشنه
بوی ترش روباه مرده
دکتر: گرمای چهل درجه
من: پای برهنه
ماست خنک
تاپ تاپ دل تیهو
خیار سبز زیر مشک
چشمههای آب گرم،
زالو...
دکتر: میونهت با حبوبات چهطوره؟
من: خوب،
خیلیخوب
گندم برشته رُ خیلی دوس دارم
از اون بیشتر گِمَکُ
دکتر: این گمک آیا همون گندم نیمه برشته است؟
من: نه، برنج یه جوری برشتهست
دکتر: چاییتُ با چنتا قند میخوری؟
من: با چار قند
دکتر: کدوم شهر دوران دبیرستانتُ گذروندی
من: بهبهان
دکتر: تکرار کن
من: بهبهان، بهبهان، بهبهان...
دکتر: بهبهان از نظر احساستون چه رنگیه؟
من: بنفش
دکتر: تا حالا عاشق شدی؟
من: عاشقی که شدن نداره
دکتر: بودین؟
من: عاشقی که بودن نداره
دکتر: بابا جون
منظورم اینه که تا حالا بشده دل به کسی ببندی،
خوشحال حضور کسی بشی؟
دلتنگ دوری کسی بشی؟
برات نامه بنویسه از زیباییها؟
براش چاخان کنی از زیباییها؟
من: خوب بعله..
ولی اسم اون احساس عشق نیست
دکتر: جالبه
مایلم تعریفتونُ از عشق بدونم
من: بپرسین راحتترم
دکتر: اسم این رابطه رُ شما چی میذارین؟
من: فرا دوستی
دکتر: این فرا دوستی یعنی چی؟
من: تکمیل نداشتههای خود
با حضور کسی که نداشتههاتُ همراه داره
دکتر: اون در سرشت بدهکارته؟
من: نه، جفتمون بازیگر تئاتر راز بقاییم
دکتر: مطلق!
من: ابداً، نسبی...نسبتاً
دکتر: شما گریه میکنید؟
من: این دردمه
دکتر: این فرا دوستی
میتونه معنایی به غیر از عشق داشته باشه؟
من: به غیر از عشق، هر معناییمیتونه داشته باشه
دکتر: مثلاً؟
من: چجوری میشه برای یک مفهوم درک نشده مثال زد؟
عشق عصارهی عالیترینُ نابترین احساسات بشریه
دکتر: کلمهی بشر رُ در این جمله به خاطر میسپاریم!
من: بسپاریم
ولیشایستهی اون عصارهی ناب
اون احساس پیدایش شده،
خود انسان نیست!
دکتر: دو قدم عقب موندم
من: وایستادم... دلخور میشین اگر این مبحثُ چیپ کنم؟
دکتر: ... البته... البته که دلخور میشم
من: ولی چیپش کردن، قرنهاست!
دکتر: همراهتم
من:یه بنده خدایی
اسم پسرشُ میذاره رستمُ خودش در میره
ما در حال فراریم دکتر!
دکتر: ولی شایسته اون عنوان وجود داره
من: نع!
دکتر: چرا
من: نع
دکتر: چرا
وجود داره بیشعور!
آسمون برایشما آبیه
زمین برای شما قهوهییه
گل هوس کنی، رنگُ وارنگ
عطرُ واعطر
میوه هوس کنی،
سرخُ سبزُ بنفش،
شرینُ ملسُ شور.
دلت گرفت،
چشم بدوز به کهکشانها، دورانها
کلاغ برای شما رو شاخه میشینه
بارون، سنگ دل شما رُ صیقل میده
آدامس تعارف کنن، ممنونی
اون وقت یه عالمُ هدیهت کردن بیمنت.
چجوری میخوای جبران کنی؟
اساساً اسم این بخششُ چیمیذاری؟
من از اخلاقیات چیز زیادی نمیدونم،
علم تشریح
جوری منُ ساخته
که هیچقت زیادی احساساتی نشم
همین امروز با زنم بگو مگو داشتیم
چون عاشق سیره
پس گاه دهان عشق بوی سیر میدهد!
من: موافقم
دکتر: ساکت... لب کلام،
همین قدر میدونم یه قدرتی هست که خیلی دوستمون داره
خیلی در بیان ما محدوده
ولی خیلیهایی هستند که معیار سنجش دارن
نه؟
من: ...بله
دکتر، خب، بیایم پایین، تو حریم خودمون
من: در حریم خودمون،
عالیترین معناها برای دوست داشتن
خواستن کسیست با همهی خواستههایش بیهیچ منتی
دکتر: نمونهی عینی داری؟
من: در اشل کوچکش بله
دکتر: کیه؟
من: زنم...
دکتر: اسمش کیه؟
من: نازی
دکتر: این اخمت برا چی بود؟
من:یه نوع تعصبه!
دکتر: من چیزی گفتم؟
من: نه
دکتر: خب، حالا سرفه کنید!
دندوناتُ نشون بده
حالا هی پاشو، بشین
تا بیست بار
دکتر: شما گریه میکنین؟
من: این دردمه...
دکتر: هشت هشتا!
من: شصتُ چارتا
دکتر: مرکز استان چهارل محالُ بختیاری؟
من:...شهرکرد
دکتر: این جمله مال کیه
من: گوته!
دکتر: کدوم جمله؟
من: پروردگارا! مرا نور بیشتر عنایت بفرما... درسته؟
دکتر: بگذریم...
دبستان که میرفتید کدوم مداد رنگیتون زودتر تموم میشد؟
من: زرد
دکتر: گریه میکنین؟
من: دردمه...
دکتر: ...باید به عرضتون برسونم
ریههاتون سالمن
به سلامت گوزن
که در ارتفاعات آلپ به چرای صبحگاهی مشغوله
کبدت، شفافه، عینهو کبد دلفین
آهن خونت میزونه
قلبت عینهو قلب بچهی یک روزهی لکلک!
مغزت گردوی نوبر
وجداناً دندوناتُ خریدارم
مجازی تا بیست تا بچه درست کنی
تنها معجزهی علم پزشکی اینه که
به بشر توصیه کنه
پیوسته بر مدار خود بچرخید.
اگر قصد حمل باز اضافی دارید،
به وجودتون واگن اضافه کنید
یه بیمار خوب هم، میتونه محرم پزشک باشه
میخوام یه رازُ برات فاش کنم
قویتر از عاشقی،
ایمان عاشق باشُ مومن...
بیمار عاشق
آنچنان آسوده میمیره
که هیچ پزشکی به اون آسودگی نخواهد خوابید
از عضو عضو بدن مراقبت کنید
به همان قدرت که شیرها
از سنگ سنگ قلمرو حیات خود مراقبت میکنند...
آمین!
من: آمین
دکتر: چیزی گفتین؟
من: نه، گقتم آمین... ویزیتتون چقدر میشه؟
دکتر: هر چی موجود داری
آن شب موقع خداحافظی
دست دکتر در دست من جا ماند
من دستش را به بیرون پرت کردم
نازی یک مرتبه از خواب پرید
من: بخواب، بخواب هنوز نصف شبه
نازی: خواب دیدم با کسیبگو مگو میکردی
سریک مداد زرد.
ماجرای شبی که من فلسفهم عود کرده بودُ... نازی،
میخواست با وسترن بازی درمانم کنه وُ جای کلاه
دیگ گذاشته بود سرش!
نازی: هیآقاهه!
تو لبی؟
دشنه خوردیاز پشت؟
بیوفا قالت گذاشته؟
یا که ضامندارتُ گم کردی؟
اگه خیلی داغونی
باقالی بار بذارم هستیتُ تغییرش بدم!
اینجاها هرچی بخوای
فتُ فراوونُ زیاده،
الایه جو معرفت.
چاکرتیم بیمنت!
اگه هم پاتانجالیه، الک بدم روحتُ پالایش بدی، ها؟
حاجیت اوستاست تو رفوی قالی!
از همین دور میشه دید،
تارُ پودت شده خاکِ خالی!
همچی الک بشی که با روز اولت مو نزنی
عین روز ازلت یا ابدت!
... آخ که جای خالم،
داره آبم میکنه.
جون تو دیوونهایم
من: خالکوبیت چیه؟
نازی: عکس عقرب سیاه
بالای عقرب نوشته:
تا پول داری رفیقتم، قربون بند کیفتم!
حرف تو حرف آوردنت مردونه نیس!
الک، آره یا نه؟
من: هزینهش چن تومنه؟
نازی: تا چی بخوای؟
من: من فقط دویست ریال پول دارم، بیست تومن!
نازی: بیست تومن!؟
خب، - بچهم! - با این پول،
دندونتم نمیکشن!
برو بالا!
بلک استون میکشی؟
البته میبخشین، معطر رژ لبه!
من: بنداز اون سیگار واموندتُ
چشم کورم روشن!
همهی دلخوشیام تو این دنیای جلف قرتی
دل بیغش تو بود.
این ژستُ ادا اطوارُ سیگارُ
کی یادت داده؟ ها؟
وقتی خوابم به گمونت خوابم؟
نمیدونی میدونم،
هفت روز که نماز محبتُ
با تیمم میخونی؟
با چهل تا خمیازه،
اونم قضا!
رودربایستی نکن!
رفیقی یه دست شلم بازی کنیم؟
سر دلُ دلخواه؟
هستی ،یا نیستی؟ بگو!
میونهت با یه گیلاس سگکش چهطوره؟!
مزشم خون رگ رفاقتم!
لوطی باش
شلم بریم یا پوکر؟
بیستُ یک هم حال میده
بیا رو به روم بشین
دیگه حال گیری نکن
نازی: حاظرم.
من: پاشو از جلو چشمم
گور گمگشتهتُ گم کن، آشغال!
نازی: چرا گریه میکنی؟
من: پاشو از جلو چشمم
گور گمگشتهتُ گم کن، آشغال!
نازی: چرا گریه میکنی؟
کاردُ بذار زمین، میترسم
من: واسه اینکه زندگیمُ باختم
نازی: اون کاردُ بذار زمین میترسم
من: کارد که وحشت نداره
نازی: میخوای چیکار کنی؟
من: بکشمت!
نازی: چه جوری؟
من: میبینی...
دلُ در میارمُ میذارم جلوی سگ!
نازی: میخواستم حالتُ بهتر بکنم
اینا رُ خودت بهم دادی
یادت نیست
هیچ کدومش برام آسون نبود
بخصوص سیگارش
خندههام یادت نیست؟
آخرین خنده؟
سرم داد کشیدی: بیشعور!
پک زدن به سیگار فرضی،
اینقد سخت برات؟
من چه میدونستم
این کیه،
اون کدومه؟
من چه میدونستم که هگل معناش چیه؟
ل. تولستویچی میگه؟
پردون اسم غذاست یا آدم؟
اون کیبود؟
...ها، افلاطون!
تا با قاف عوضی میگفتم
استکانُ پرت کردی تو صورتم
بالاتر از دستم سوخت!
تو خودت گفتی که ما آیینهیهم باشیم
شیشه خام بودم، صاف بودم
خون دل، جیوهی اون روش کردم
تا برات آینه شم
نشدم؟
برای دلخوشیات
میخواستی هر چیبخوای واگو کنم
نشون بدم
مثل یک کودک یازده روزه خواب بودم
پاک بودم
قیلُ قال تو منُ زهره ترک کرد! یادته؟
بعد بیدار شدم
من: من؟
نازی: آره، من!
آدمی طوطی نیس که هر چی از اون میخوان بگه
آدمی دل داره
خاطرُ خاطره وُیاد داره
چه معنا دارن؟
بیسوادم؟
مگه اون روز که انگور تو سبد میبردم
من بودم گفتم : سلام؟
چرا اون روز سیاه
که پدرم فوت کرده بود
گریه میکردی برام؟
چرا اون روز که برای لیلا
تو عروسیش کِل میزدم
گفتی نازی نازیام؟
همیشه وُ همه جا،
تو جالیز،
زیر بار هیزم،
وقت جم کردن پشکلُ تاپاله وُ چلو
صد جای دیگه،
صد بار دیگه،
مگه من بهت نگفتم که کلاس پنجمم،
ولیهوشم خوبه!
اینُ گفتم با نه؟
مادرم یادم داد
مَردَم حفظ بکنم!
مثل نماز
مثل دعا
مثل کتاب تاریخ
جمله به جمله
سطر به سطر
غلطاتُ هم دیگه از بر شدم
نمیخواستم بهت بگم
اما حالا میگم
هر چه بادا باد
آدمیُ قسمتش!
هیچ میدونی ممکنُ میفهمم؟
محالُ حالیم میشه؟
هیچ میدونی که میدونم
هووی جاذبه اسمش دافعهست
نصف شب پا میشمُ میشینم
هیچ میدونی چرا؟
هیچ میخواستی که بدونی که چرا
اون هم کی؟
هیچ میدونی که من هم معنا دارم؟
معنام چیه؟
من: نازی هر چی نازه!
نازی: یحیا! جون مادرت گولم نزن!
دیگه بسه!
من هیچی نیستم
مگه پوستهی پوک جیرجیرک وجود خود تو
من دارم به جای کس دیگهیی که خودم نیست
راه میرم
حرف میزنم
من یه گمشدهام
میدونی از کی من خودمُ گم کردم؟
میدونی از کجا؟
روی یه زین،
زیر چوب ملا
توی بله!
من همیشهگی نیستم
سایهی دخترک قصهی ازیاد رفته!
من: خب... برو
...تو هم برو...
تو تاریکی یه جوری میپلکیم
با سرما میسازیم
نازی: کجا برم؟
چمدونی داریم که بشه،
این همه غربتُ تنهاییُ دلتنگیُ توش جا داد؟
اصلا پیش کی برگردم؟
مادرم؟
اون که بارون اسمشُ از روی سنگ پاک کرده!
پدرم؟
فرض کن زنده باشه
اصلا منُ میشناسه؟
اسممُ میدونه؟
چطوری ثابت کنم دخترشم؟
یادگار مادرم، چشام بود،
کور شدن از خونُ اشک
یادگار پدرم مهرُ وفا،
که تو این وانفسا،
عین آیینه شکوندیش به سنگ تهمت!
من: بیخودی وسترنُ درام نکن!
نازی: مردهشور همهشونُ ببرن
دیگه خستهم کردی
این کفره؟
حق ندارم خستگی در بکنم؟
با درد دل؟
با اشک چشم؟
توی این شهر بزرگ،
دو نفرُ میشناسم که به تب میگن تو
که به شب میگن شو
من: گیج گیجم، همه چی یادم رفت
نازی: دارینوش گیجی یات
اشک چشم خودمه، بیمنت!
تو هر چی دلت میخواد بهم بگو
ولی من
باید درمونت کنم