
صبح پنج شنبه، سیزدهم مِی، سر صبحانه خانم فورد به شوهرش گفت فکر می کند کاش اصلا همان شب با آن دخترک، کرافت، برای تئاتر قرار نگذاشته بود. خانم فورد گفت امشب خسته است و علاقه ای ندارد نمایش را دوباره ببیند، اما دوشیزه کرافت اگر بازیِ خانم Bankhead را قبلا ندیده، باید ببیند. آقای فورد با حرکت سر تایید کرد. بعد خانم فورد پرسید آیا او تصادفاً دوباره دوشیزه کرافت را ندیده است. آقای فورد در پاسخ گفت آخر چطور ممکن است دوشیزه کرافت را دوباره دیده باشد؟ خانم فورد گفت نمی داند و فقط فکر کرده است که ممکن است دوشیزه کرافت بازهم به سخنرانی آقای فورد آمده باشد. آقای فورد صبحانه اش را تمام کرد. خانم فورد را برای خداحافظی بوسید و رفت بیرون.
غروب پنج شنبه خانم فورد بیرون تئاترِ موروسکو تا هشت و پنجاه دقیقه منتظر ماند و درآن ساعت به گیشه رفت، بلیتی به نام دوشیزه کرافت درآن جا گذاشت و تنها وارد تالار نمایش شد.
بعد از پایان اولین پرده ی نمایش، مستقیم به خانه رفت و حدود نُه و چهل دقیقه به آن جا رسید. جلوی در، ریتا، خدمتکار به او اطلاع داد آقای فورد هنوز از کلاسِ عصرِ پنج شنبه اش برنگشته و شامش « یخ کرده» است. خانم فورد به ریتا گفت میز را جمع کند.
خانم فورد آن قدر در حمامِ آب داغ ماند تا احساس کرد دارد از حال می رود.بعد لباس پوشید که برود بیرون. قلّاده ی ملکوم را بست و او را برای قدم زدن برد بیرون.
خانم فورد و ملکوم پنج بلوک به سمت شمال و یک بلوک به سمت غرب رفتند و وارد رستورانِ شلوغی شدند. خانم فورد ملکوم را در اتاقِ رختکن گذاشت و خودش در کافه نشست. ظرف یک ساعت سه پِیک ویسکی نوشید. بعد همراه سگ به آپارتمانش برگشت. وقتی خانم فورد حدود یازده و چهل و پنج دقیقه به خانه بازگشت، آقای فورد هنوز برنگشته بود.
خانم فورد بلافاصله دوباره آپارتمان را ترک کرد – بی این که ملکوم را همراه خود ببرد.
با آسانسور رفت پایین و دربان ساختمان برایش تاکسی گرفت. به راننده ی تاکسی گفت او را ببرد به تقاطع خیابان چهل و دوم و برادوِی. آن جا ازتاکسی پیاده شد و پیاده به سمت غرب رفت. بعد وارد سینما دولوکس شد که تماشاخانه ای شبانه روزی بود. به اندازه ی یک برنامه کامل آن جا ماند و دو فیلم بلند، چهار فیلم کوتاه و یک فیلم خبری تماشا کرد.
بعد سینما دولوکس را ترک کرد و مستقیم با تاکسی به خانه برگشت. وارد خانه که شد سه و چهل دقیقه ی صبح بود. آقای فورد هنوز برنگشته بود.
خانم فورد بلافاصله دوباره با ملکوم با آسانسور رفت پایین.
حدود چهار صبح، پس از دو دورِ کامل پیاده روی در اطرافِ بلوک، خانم فورد زیرِ سایبان ساختمان شان آقای فورد را دید که از تاکسی پیاده می شد. او کلاهِ تازه ای به سر داشت. خانم فورد به آقای فورد سلام کرد و از او پرسید کلاه تازه اش را از کجا آورده است. ظاهراً آقای فورد سئوال او را نشنید.
وقتی آقا و خانم فورد در آسانسور بالا می رفنتد، ناگهان زانوهای خانم فورد وادادند. آقای فورد سعی کرد خانم فورد را در موقعیتِ طبیعی ایستایی نگه دارد اما تلاش او به طرز عجیبی نابسنده بود و کسی که واقعاً به یاریِ خانم فورد آمد، متصدیِ آسانسور بود.
به نظر می رسید برای آقای فورد داخل کردن کلید به قفل درِ آپارتمانش کارِ دشواری ست. او ناگهان برگشت و از خانم فورد پرسید آیا او فکر می کند شوهرش مست است؟ خانم فورد جویده پاسخ داد که البته، او فکر کرده آقای فورد بسیار نوشیده است. آقای فورد که موفق شده بود قفلِ در را باز کند با صدای بلند گفت که یک زیتون از مارتینیِ « او» خورده است. خانم فورد در حالی که می لرزید پرسید از مارتینیِ کی. آقای فورد تکرار کرد: « از مارتینیِ او».
وقتی هردو با هم وارد آپارتمان شان شدند، خانم فورد که هنوز می لرزید از شوهرش پرسید آیا می داند که دوشیزه کرافت او را در مقابل تئاترِ موروسکو منتظر گذاشته است؟ پاسخ آقای فورد نامفهوم بود. هم چنان که آشکارا تلوتلو می خورد، به سوی اتاق خوابش رفت.
حدود پنج صبح خانم فورد شنید که آقای فورد از تختش خارج شده، ودر حالی که به وضوح بیمار می نماید، به حمام می رود.
خانم فورد به کمک قرص های آرام بخش حدودِ هفت صبح به خواب رفت.
حدودِ یازده و ده دقیقه ی صبح از خواب برخاست. با زنگ خدمتکار را خواست و خدمتکار به او خبر داد که آقای فورد بیش تر از یک ساعت است که خانه را ترک کرده.
خانم فورد بلافاصله لباس پوشید و صبحانه نخورده با تاکسی به محلِ کارش رفت.
حدودِ یک و ده دقیقه آقای فورد به خانم فورد در محلِ کارش تلفن زد و به او اطلاع داد در ایستگاه پنسیلوانیاست و دارد همراهِ دوشیزه کرافت نیویورک را ترک می کند. گفت بسیار متاسف است . بعد گوشی را گذاشت...
جنگل واژگون / جی دی سلینجر / بابک تبرایی و سحر ساعی / انتشارات نیلا